آب و جارو می‌کنم با چشمم این درگاه را ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را چشم‌هایی را که حیران‌اند پشت «لا اله» در خـراسان تو می‌بـیـنـند «اِلّا الله را» این تجلی‌گاه سلطان ازل، این کـوه نور بـرده است از یـادها الماس نـادرشاه را با زبـان بی‌زبـانـی بـشـنـو از نـقـّاره‌هـا «وال من والاه» را و «عاد من عاداه» را ای خراسانی‌ترین خورشید، روشن کن مرا ما که می‌دانی نـمی‌دانـیـم راه و چـاه را من زیارت‌نامه خواندم، شعرهایم مانده است وقت داری تا بخـوانـم چـند دفـتر آه را؟ بیت‌هـایم خـانه بر دوش‌اند مانـند خـودم راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را راز پهلـوی تو مـانـدن را نمی‌دانـم ولی آخرش می‌پـرسم از شـیخ بهـایی راه را شعر من با دوستت دارم به پایان می‌رسد کاش می‌دادی جواب این جملهٔ کوتاه را https://eitaa.com/nashrekhoobiha_sahebzaman