محمدعلی پورعلی، جوان زیبا و خوش رویی از یک خانواده مذهبی در روستاهای مشهد بود. به خاطر طلایی بودن رنگ موهایش به «مندلی‌طلا» معروف شد. اما محمدعلی بعد از ازدواج، به خاطر ارتباط با دوستان ناباب به دام اعتیاد افتاد. تا اینکه در ایام پس از پیروزی انقلاب، همان رفقایی که گرفتارش کرده بودند، به او پیشنهاد کردند، اگر می‌خواهی از اعتیاد رها شوی، از مشروبات الکلی استفاده کن تا اعتیاد را راحت‌ ترک کنی! بعد از این قضیه، متاسفانه خیلی از مردم به محمدعلی اتهام شرب خمر و تولید مشروبات می‌زنند. محمدعلی توسط کمیته دستگیر می‌شود و پس از اثبات، مجازاتش شلاق مقابل چشمان مردم و جلوی مسجد روستا بود تا برای بقیه درس عبرت شود. پدر محمدعلی که شاهد این اتفاق بود به پسر می‌گوید حلالت نمی‌کنم که باعث سرافکندگی من شدی! دل محمدعلی همانجا می‌شکند و با امام رضا (ع) قول و قراری می‌گذارد. می گوید خسته شدم. مرا از دام اعتیاد و مشروب نجات دهید و پسری به من عطا کنید. بعد از مدتی این دعا مستجاب می‌شود و مدتی پس از ترک مواد و الکل، خداوند به محمدعلی پسری میدهد که اسم او را رضا میگذارند. کمی بعد، محمدعلی تصمیم می‌گیرد به جبهه برود و راه دایی شهیدش را ادامه دهد. از طریق بسیج روستای خودش اقدام می‌کند، اما پایگاه بسیج روستا او را به خاطر سوابقش ثبت‌نام نمی‌کند و می‌گویند: «شما اهل جبهه و جنگ نیستی» همین یک جمله کافی بود تا محمدعلی به‌هم بریزد. آن روز گریه می‌کند و می‌ گوید من که توبه کردم. مگر چه کرده‌ام که با من چنین رفتاری می‌کنید؟! https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63