بعد از آن ماجرا، ممدلی طلا به اباعبدالله (ع) متوسل میشود و برای اعزام به جبهه به پایگاه بسیج مجاور میرود و موضوع را برای آنها شرح میدهد. نهایتاً پایگاه بسیج همان روستا از محمد عذرخواهی میکند و محمد به جبهه اعزام میشود.
وقتی پای مندلی طلا به جبهه میرسد هر کاری که از دستش بر میآید انجام میدهد. گاهی نان میپخت و گاهی هم درخط مقدم، خط شکن بود. محمد آنقدر زبر و زرنگ بود که حتی برای شناسایی وارد خاک عراق میشد. بعدها رفقایش خاطرات جالبی از او تعریف می کردند.
محمدعلی چند مرتبه به جبهه اعزام میشود. همسرش میگوید: «قبل از آخرین اعزام، محمدعلی به مرخصی آمد. با گاز خردل شیمیایی شده و حالش خوب نبود. وقتی به خانه آمد دو کیسه بزرگ لباس با خودش آورد. محلولی هم آورده بود و تاولهای بدنش را با آن محلول ضد عفونی میکرد!
هر روز باید لباسهایش را عوض میکرد. هر چه به محمد اصرار کردم دیگر به جبهه نرود قبول نکرد. بعد از خداحافظی با من و مادرش، به پدرش گفت: این بار من شهید می شوم و برنمی گردم ولی پدر هنوز از او دلخور بود.
همرزمانش از آخرین لحظات او می گویند: محمد پورعلی برای آزادسازی مهران همراه با همرزمانش راهی عملیات کربلای یک شد. در مرحلهای از عملیات، حجم سنگین آتش دشمن، شرایط را به قدری سخت کرد که لازم بود یکی خودش را به ارتفاعات برساند. برادر پورعلی داوطلب شد و آرپیجی را برداشت و راهی شد. نیم ساعتی ایستاد و تیراندازی کرد. ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد...
دوستش سر و صدا می کرد. محمدعلی گفت: آرام باش چیزی نشده، اما وقتی دید او هنوز سر و صدا میکند، رو به دوستش گفت: آرام باش، مگر نمیبینی آقا امام حسین (ع) اینجا هستند. محمدعلی دست بر سینه گذاشت و با گفتن «السلام علیک یا اباعبدالله (ع)» شهید شد.»
بعد از شهادت او، بعثیها پیشروی کردند. پیکرش همانجا ماند. حدود ۴۰ روز پیکر ایشان مهمان خاک مهران بود. وقتی پیکر محمدعلی را بعد از ۴۰ روز به عقب آوردند، دستش در حالی که روی سینه قرار داشت، خشک شده و صورتش سوخته بود.
دقیقاً ۴۷ روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا آوردند و تشییع کردند. مردم روستا میگویند با اینکه پیکر روزهای زیادی در بیابان روی زمین افتاده بود، در فضای مسیر تشییعش بوی عطری عجیب پیچیده بود. تمام اهالی روستا در تشییع پیکر شهید تواب شرکت و این عطر را با جان و دل احساس کرده بودند.
اما محمدعلی به دوستش گفته بود: «من میروم و شهید میشوم و پیکرم چند روزی در بیابان میماند.
وقتی پیکرم را بعد از ۴۷ روز برای شما آوردند، پدرم را بالای سرم بیاورید تا مرا حلال کند و بگوید که دیگر مایه آبروی او شدهام.
پیکرم را جلوی مسجد در همان نقطهای که حد شلاق بر من جاری شد، قرار دهید و فرزندم رضا را روی تابوتم بگذارید تا ببیند پدرش بعد از توبه به درگاه خدا و عشقی که از امام حسین (ع) در وجودش جاری شد، به چه مقامی رسید که خدا توبه کنندگان را دوست دارد.»
📙به سلامتی خودت. در دست اقدام توسط گروه شهید هادی. برگرفته از مطلب روزنامه جوان.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63