💠شهید علی محمد صباغ زاده
توی کلاس نشسته بودم که علی محمد هم وارد کلاس شد. نگاهی به دستانش انداختم که از سرما سرخ شده بود پشت میزش که نشست.
گفتم: علی دوست داری خودتو زجر بدی؟ با تعجب نگاهم کرد. ادامه دادم بابا منظورم پلاستیکه که هر روز کتابا تو میذاری توش و میاری مدرسه پلاستیک میگیری دستت ، دستات یخ میکنه چرا یه کیف نمی خری؟
کتاب ها را توی نیمکت جا میداد که ادامه دادم تو که وضعیتت بد نیست ، بابات که قصابی داره ، جوان خوش تیپ هم که هستی یه کیف بخری شیک تره اُف داره دانش آموز دبیرستانی کتاباشو بذاره تو پلاستیک.
منتظر جواب علی بودم که سرش را آورد نزدیک گوشم و آرام گفت:
مسئله داشتن و نداشتن نیست مسئله.
براق شدم توی نگاهش و گفتم: مسئله چیه؟
نفسی کشید و گفت: مسئله اینه که همه مثل من نیستن که باباشون دستشون به دهنشون برسه بچه هایی هستند که وضع مالی خوبی
ندارن و نمیتونن کیف بخرن منم میخوام هم رنگ اونا باشم. چی بگم والا من که از منطق تو سر در نیاوردم.
📙برگرفته از کتاب مزد اخلاص
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii