شب ايام فاطميه بود ، عزاي حضرت زهرا (س) ، مراسم پر شور و حالي بود ، عالمي بود در آن عالم حال ما . . . نا كجا آباد دل اين جا نبود غربت پروانه ها اينجا نبود عالم و آدم چو هم پيمان پيش چشم مستشان دريا نبود بعد از مراسم پياده به طرف منزل آمدم ، دلم گرفته بود ، در حال و هوای خودم بودم كه ياد بدهی غدير افتادم ، چكی كه كمتر از ۴۸ ساعت ديگر بايد پاس می شد دقيقاً يك ميليون ريال. در آن تاريكی و سكوت با لبخند گفتم خوب مسئله تصادف امروز كه حل شد، اما بحث بدهی ما به انتشارات مدرسه هنوز حل نشده است. صبح تا وارد كارگاه شدم، گفتند مسئول كارگاه آقای سرانجام شما را كار دارند. گفتم: چه مسئله مهمی پيش آمده كه حاجی مرا خواسته، آن هم اول وقت كاری كه هنوز ما استارت دستگاه‌ها را نزده ايم . با حاج بيژن سرانجام مسئول كارگاه تقريباً رفيق بوديم ، وقتی وارد دفتر شدم حاجی به استقبالم آمد و گفت اين چك به مبلغ يك ميليون ريال مال شماست. گفتم براي چی؟ گفت مقداری آهن آلات اوراقی بوده فروختيم و اين مبلغ را برای غدير شما گذاشتيم كنار . از اين پيش‌آمد چنان تعجب كردم كه باعث تعجب حاجی شد . او گفت اين پول برای شما است ، (کجادانند حال ما سبکبالان ساحل‌ها؟) 👇👇