ندارم از غم آن حالت که گویم حالت خود را پریشان‌تر شوم چون یاد آرم حسرت خود را تو سرّ اللّهى و آگاهى از حالم ولى خواهم بیان سازم ز سوز دل، حدیث محنت خود را به کویت از پى تجدید دیدار آمدم اینک پذیرا شو، برادر! زائرین تربت خود را حسین! اى میزبان خلق! ما هستیم مهمانت دریغ از ما مفرما رحمت بی‌منّت خود را به عنوان اسارت رفته و آزاد می‌آیم به دست آوردم آخر عجز دشمن، عزّت خود را به شام و کوفه رفتم، خطبه خواندم، باز برگشتم به نیکى داده‌ام انجام، مأموریّت خود را به هر منزل تو با ما هم‌قدم بودى ولى آخر چرا در خانۀ خولى نبردى عترت خود را؟ نبینى تا به رخسارم نشان درد و حرمان را بپوشم در نقاب اشک خونین، صورت خود را اگر پرسى ز من حال رقیّه دختر زارت به آهى جانگداز ابراز دارم خجلت خود را غم مرگ رقیّه دخترت یک‌باره پیرم کرد هلال‌آسا نکردم بى‌جهت من قامت خود را به کف نآوردم اندر این سفر من درّ پیروزى ندادم تا ز کف آن گوهر پُرقیمت خود را «مؤیّد»، گاه‌گاهى بر غم من اشک می‌ریزد به جان من! مگیر از او نگاه رحمت خود را @emame3vom