. ودیعۀ موعود بیا که آمدنت مژدۀ سحر دارد رُخت نشانۀ والشمس و والقمر دارد تو ای فروغ امید ای ودیعۀ موعود بیا که آمدنت مژدۀ سحر دارد سپهر وصل تو از بس که هست رؤیایی شهاب آرزوی ما از آن گذر دارد دراین ترنم عشق و در این بهار امید درخت باور ما از تو برگ وبر دارد کبوتری که زند پر به شوق دیدارت قسم بجان تو کز عشق بال وپر دارد شب ولادت تو آن که بی قرار ترست برای دیدن تو شوق بیشتر دارد اگر چه شام سروراست هرکه را بینم زهجر سر به گریبان وچشم تر دارد زیمن توست که روزی دهد خدا ما را به احترام تو برما خدا نظر دارد به جز تو کز دل پر درد ما خبر دارد چه کس ز درد دل دوستان خبر دارد به لاله های شهادت که لاله در دل دشت هنوز داغ فراق تو برجگر دارد گه ولادت تو گر «وفایی» ازغم گفت زشعله های جدایی به دل شرر دارد .