🔅
#پندانه
✍ دست خدا دیدنیست
🔹پسر جوانی عاشقِ زنی شد و شور عشق، خواب و خوراک از او ربود.
🔸هرگاه که این عاشق، نامهای به معشوق خود مینوشت و ضمن آن اظهار عشق و علاقه میکرد، نامهرسان یا خدمتکار آن زن از روی حسادت در مفادِ نامه دست میبرد و کلمات آن را تغییر میداد و خلاصه نمیگذاشت که عریضه عاشق به طور کامل به معشوق برسد.
🔹هفتهشت سال بدینمنوال گذشت تا اینکه شبی داروغۀ شهر در کوچهای خلوت و تاریک، جوان عاشق را میبیند و به خیال آنکه دزد یا مُجرمی یافته، فرمان ایست میدهد، امّا جوان میگریزد.
🔸جوان حین تعقیب و گریز از دست مامور دولت، برای اینکه خودش را پنهان کند، از دیوار خانهای بالا میرود و خودش را به حیاط خانه میاندازد و با کمال تعجب میبیند همان زنی که او هشت سال در غمش و بهدنبالش خانه به خانه میگشت، در این حیاط منزل دارد.
🔹با اینکه داروغه در نگاه اول شر بود و آمده بود تا جوان را دستگیر کند، اما بعد از وصال او با معشوقهاش، متوجه شد که کار داروغه از اسباب الهی بوده و باعث شده که او به وصال برسد.
🔸مانند شرور و سختیهایی که ما در طول زندگی تحمل میکنیم و از دست آنها کلافه هستیم، اما روزی متوجه میشویم که تمام آنها وسایلی بودند تا ما را به سعادت برسانند و آنگاه در حق تمام افرادی که باعث چنین اتفاقاتی شدند، بهجای ناسزا و نفرین، دعا میکنیم.
💢کافیست کمی حواسمان به وقایع اطرافمان جمع باشد. دست خدا دیدنیست.