🌺🌻 داستان شب 🌻🌺 سلام شبتون بخیر و شادی...؛ الهی برقرار و حاجت روا باشید...؛ الهی آمین ................................... داستان امشب را تقدیم میکنم. "زندگی همچون کوهستان است" راویان سخن و ناقلان حکم آورده اند: روزی در گذرگاهی جوانی با دوچرخه‌اش به پیرزنی برخورد کرد...؛ پیرزن بیچاره بر زمین افتاد و لحظاتی از خود بیخود و بیحال شد...؛ جوان نادان و ابله ؛ به‌جای عذرخواهی و کمک‌کردن به پیرزن شروع کرد به خندیدن و مسخره‌کردن ؛ سپس راهش را ادامه داد و رفت...؛ بعد از لحظاتی ؛ پیرزن با زحمت فراوان بلند شد و صدایش زد و گفت: جوان به گمانم چیزی از تو افتاده است...؛ جوان مغرور به سرعت برگشت و شروع به جست‌وجو کرد...؛ پیرزن دنیا دیده به او گفت: بی جهت و نامربوط دنبال چیزی نگرد....! آنچه از تو به زمین افتاد مروت و مردانگی‌ات بود که به زمین افتاد. و چون توئی هرگز آن را نخواهی یافت...! ................................. بله عزیزانم؛ زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق و مروت و گذشت باشد، هیچ ارزشی ندارد....! زندگی حکایت قدیمی کوهستان است! صدا می‌کنی و می‌شنوی. پس به نیکی صدا کن، تا به نیکی به تو پاسخ دهد....! خیلی از ما زندگی میکنیم ولی زندگی نداریم....! یک برزخی داریم که سراسیمه در آن غوطه وریم و البته بی نام و مجهول...! فقط چند صباحی مقداری تنفس و اندازه ای تناول داریم...! مثل جماد و نبات....! مراقب خودتون و عزیزانتون باشید. شبتون مملو از نشاط و شعف. 🍃🌺🌸🌼❤️🌼🌸🌺🍃