◀️بی پرده و خودمانی با پزشکان، پرستاران، خدمه و تمامی پرسنل درمانی بیمارستان های استان یزد به ویژه بیمارستان شهید صدوقی... ⭕️سال92 ـ سیزده شبانه روز با شماها زندگی کرده ام؛ می دانم با بیمار؛ مردن و زنده شدن، با همراهان بیمار بال درآوردن و ویران شدن و با پدرها و مادرها، اشک ریختن و خندیدن یعنی چه! ⭕️سال 92 ـ سیزده شبانه روز با شماها زندگی کرده ام تا برای ابد یادم بماند؛ بهشت زیر پای مادرها است اما کلید این بهشت دست شماها است... اصلاً بهشت مال شماها است! ❗️داستان من از اتاق 5 تخت 9 بخش عفونی بیمارستان شهید صدوقی آغاز شد... ✍️رضابردستانی اولین یادداشت سال99 ⏪روزهای اول عید بود... محمدعارف سرگرم بازی بود، توپ و آسفالت و نعره های کودکانه اما شاد و چند هم سن و سال من را کنار ورودی خانه میخکوب کرده بود... آن ها شادترین انسان های روی زمین بودند... ساعت حوالی 4 بعدازظهر بود: بابا! سرم درد می کند... ⏪روزهای اول عید بود... دوش گرفت و مشغول استراحت شد. تب داشت، خیلی شدید. روزهای اول عید بود ودسترسی به پزشک و بیمارستان؛ اندکی سخت تر از روزهای عادی سال. رفتیم درمانگاه و داستان شروع شد... ⏪اتاق 5 تخت 9... داستان از همان جا شروع شد. 24 ساعت فقط عکس و آزمایش بود و بعد یک خبر تلخ: محمدعارف باید پیوند کلیه شود. باید منتقل شود بیمارستان نمازی شیراز. باید هرچه سریع تر انجام شود... انجام شد، فردا صبح بیمارستان نمازی شیراز بودیم؛ من و محمدعارف! ❇️بیمارستان نمازی شیراز... روزهای اول عید بود. تلاشی سیزده روزه آغاز شد. داروهایی که گیر نمی آمد، انتظارهایی که به سر نمی رسید و درمان هایی که افاقه نمی کرد. اما پدرها و مادرها برای بهبود فرزندان شان از هیچ کوششی فروگذار نیستند. سیزده روز تلاش اگرچه نهایتاً به خاک سرد گورستان منتهی شد و برای همیشه محمدعارف مارا تنها گذاشت اما... 🔴⚫️🔴سال92 ـ سیزده شبانه روز با شماها زندگی کرده ام این روزها که «کروناویروس» به یک اپیدمی جهانی تبدیل شده، این روزها که«کوویدـ19» امان از 7.5میلیارد انسان بریده... این روزها دائماً از پزشکان می شنویم، از پرستاران، از خدمه و تمامی پرسنل درمانی. از رشادت ها و شهامت ها و از خودگذشتن ها و از در خط مقدم بودن... قلمفرسایی نیست! سیزده شبانه روز با شماها زندگی کرده ام و آن چه می خواهم بنویسم را دیده ام، چشیده ام، لمس کرده ام، بوییده ام اصلا با گوش و پوست و استخوانم درک کرده ام! 🔵داستان من از اتاق 5 تخت 9 بخش عفونی بیمارستان شهید صدوقی آغاز شد... داستان اگرچه از اتاق 5 تخت 9 بخش عفونی بیمارستان شهید صدوقی آغاز شد...امیدوارانه! اما در سردخانه بیمارستان نمازی شیراز تمام شد به تلخی! تا برای همیشه یک جای خالی برای من پررنگ تر از همه ی جاهای دیگر باشد. چاره ای نبود... چاره ای نیست! این روزها باید بگذرد... بگذریم که چگونه و با چه حالی اما این یک واقعیت است که این روزها باید بگذرد و می گذرد اما می نویسم تا در روزهایی که «کروناویروس» و «کوویدـ19» خاطره شد یک چیزهایی یادمان بماند! ✅❇️✅پزشکان، پرستاران، خدمه و تمامی پرسنل درمانی بیمارستان های استان یزد به ویژه بیمارستان شهید صدوقی... سلام... روز همگی به خیر... عیدتان مبارک! خسته نباشید... ببخشید که تنها دارایی و توانایی من قلم است و نگاشتن... امروز می خواهم از خاطراتی 7 ساله بنویسم از روزهای اول عید 92... می دانم چه می خواهم بنویسم چون سال92 ـ سیزده شبانه روز با شماها زندگی کرده ام؛ می دانم با بیمار؛ مردن و زنده شدن، با همراهان بیمار بال درآوردن و ویران شدن و با پدرها و مادرها، اشک ریختن و خندیدن یعنی چه! می دانم از میانه ی راه منزل بعد یک شب تلخ و سخت بازگشتن یعنی چه! می دانم دل به دل مادری دادن که تنها فرزندش در جدال با مرگ و زندگی مقهور مرگ می شود یعنی چه اما می خواهم بنویسم که اگر شماها نبودید تحمل همان درد جانگداز هم نشدنی بود! می دانم چه می خواهم بنویسم چون سال 92 ـ سیزده شبانه روز با شماها زندگی کرده ام تا برای ابد یادم بماند؛ بهشت زیر پای مادرها است اما کلید این بهشت دست شماها است... اصلاً بهشت مال شماها است! چون برای جان هایی که شماها بر سر کار و حرفه ی خود می گذارید هیچ پاداشی دیگر نمی تواند پاسخگو باشد. این روزها... برای همه، روزهایی سختی است اما برای پزشکان، پرستاران، خدمه و تمامی پرسنل درمانی بیمارستان های کشور و استان یزد به ویژه بیمارستان شهید صدوقی... سخت ترینِ روزها و تلخ ترین لحظات است... داستان من از اتاق 5 تخت 9 بخش عفونی بیمارستان شهید صدوقی آغاز شد و در بیمارستان نمازی شیراز تمام شد... اما داستان شماها تمامی ندارد... 💯پ.ن: خسته نباشید! رضا بردستانی خبرنگار روزنامه سراسرس آفتاب یزد @neday_ardakan🔷