بسم الله الرحمن الرحیم
مستند داستانی؛
🔥«امضا؛ محسن»🔥
✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_ششم
خبر شهادت مجید، با آن وضعیت، و در کمتر از یک سال از شهادت شهید مسعود علیمحمدی، وقتی به گوش بچه های پروژه رسید، نزدیک بود خودشان را ببازند. از طرف دیگر، کشور تازه فتنه 88 را پشت سر گذاشته بود اما هنوز در جوامع روشنفکری و دانشگاهی بحث های داغی مطرح بود که سر ریز آن به بدنه مردم و دستگاه های اجرایی و ... نیز گاهی میرسید.
محسن در شرایطی بود که از طرفی نباید پروژه مجید متوقف میشد و از طرف دیگر، با کمبود وقت مواجه بودند و هر لحظه ممکن بود که پرونده ایران دوباره به شورای امنیت ارجاع داده شود. چرا که در راستای حل مسئله هسته ای ایران در دولت هشتم و نهم مذاکراتی با پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل به اضافه آلمان و با حضور مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا و به ریاست سعید جلیلی دبیر شورای عالی امنیت ملی وقت آغاز شد که در همین راستا سه دور مذاکره در ژنو - تیر ماه 1387 (ژنو یک)، مهر ماه 1388 (ژنو 2)، آذر ماه 1389 (ژنو 3) - برگزار و شهر استانبول بهمن 1389 و همچنین 26 فروردین ماه 1391 میزبان دور بعدی گفت وگوها بود. این مذاکرات سوم و چهارم خرداد در بغداد و 29 و 30 خرداد ماه در مسکو و هشتم و نهم اسفند ماه 1391 در آلماتی برگزار شد، ولی عملا علاوه بر آن که هیچ نتیجه ای حاصل نشد، بلکه دوران طلایی که باید بهترین نتایج را کسب کرده و جلوی خسارات بزرگ ناشی از شهادت دانشمندان و صدور قطعنامههای ظالمانه علیه ایران را میگرفتیم، از دست دادیم.
طرح مجید به مرحله پایانی نرسیده بود چه برسد به بهره برداری. داریوش با این که شبانه روزش را به هم گره داده بود و با تاب و توان و انرژی غیرقابل وصف به مطالعه و تولید نمونه اولیه سوئیچ انفجاری با ولتاژ بالا پرداخته بود، اما با شرایط عادی و محاسبات مادی نمیشد ظرف مدت یکسال به سوئیچ رسید.
بخاطر همین، محسن تصمیمی گرفت که باید میگرفت. رفت سراغ یکی از بهترین شاگردانش که سالها از او در معاونت علمی استفاده کرده بود. اسمش آقامصطفی و بسیار شوخ طبع اما نمونه یک مدیر جهادی جدی و بابرنامه بود.
-خوبی آقا مصطفی؟
-ممنون. شما رو میبینم بهتر میشم. راستی شهادت آقامجید تسلیت میگم.
محسن آهی کشید و گفت: لیاقتشو داشت. مجید مرد بزرگی بود.
مصطفی با اندکی چاشنی شوخی پرسید: بنظرتون منم شهید میشم؟
محسن که فهمیده بود مصطفی دارد کم کم موتور شوخی هایش روشن میشود و اگر موتورش روشن شد، حتی آقامحسن هم حریفش نیست، فورا فضا را جدی تر از همیشه کرد و رفت سراغ اصل موضوع: مجید حدودا شصت هفتاد درصد کار طراحی و مهندسی سایت نطنز و سایت اصفهان رو کرد. میخوام برسونیش به بهره برداری؟
-چقدر عملیاتی شده؟
-مگه ندیدی؟
-چرا اما گفتم شاید چیزایی باشه که منم ندونم.
-نه ... همه چیو میدونی ... فقط مصطفی ... تاکید میکنم؛ برسونش به بهره برداری. یه چیز دیگه هم هست؛ لطفا دو دقیقه هیچ کدومتون شهید نشین ببینم چیکار باید بکنیم؟
-اسنادش هموناست که دیروز فرستادید؟
محسن همین طور که پنج تا پوشه آبی از گاوصندوق کنارش درآورد و روی میز گذاشت گفت: نه ... اصلش ایناست ... اولیش میراث دکتر اردشیر ... دومیش میراث دکتر مسعود ... سومیش میراث مجید ... چهارمی و پنجمیش هم تحقیقات خودمه که یکیش با موضوع پدافند هسته ای و یکی دیگه اش با موضوع پدافند لیزری هست.
-برای اون دو تا که خودتون دارین کار میکنین، برنامه خاصی دارین؟ یا مربوط به پروژه من میشه؟
-سه تای اولیش مرتبط به موضوع شماست ... دو تای آخری رو خودم با دو تا تیمِ کرج و پرند دنبال میکنم. نزدیک خودم باشن، تا بتونم زود به زود بهشون سر بزنم.
آن لحظه که لحظه حساسی بود و مصطفی شوخی را کنار گذاشته بود، سوال مهمی پرسید: آقا قضیه ترور خودتون هم صحت داره؟
ادامه 👇