✅بعد از صلح امام حسن(ع) با معاویه، امام حسن(ع) از کوفه به مدینه رفت، اما امام(ع) همچنان برای معاویه خطری بزرگ محسوب می شد.
معاویه تصمیم گرفت، حضرت(ع) را به واسطه همسرش جعده بنت اشعث بن قیس کندی به قتل برساند.
معاویه برای جَعده پیغام فرستاد که :
📋《أَنِّی مُزَوِّجُکِ یَزِیدَ ابْنِی عَلَى أَنْ تَسُمِّیَ الْحَسَنَ(ع)》
♦️من تو را به ازدواج پسرم یزید در می آورم به شرط آنکه حسن بن علی(ع) را مسموم کنی و او را به قتل رسانی!
📋《وَ بَعَثَ إِلَيهَا بِمِائَةِ أَلفَ دِرهَمِِ فَقَبِلَت》
♦️و هزار درهم نیز برای جعده فرستاد و جعده نیز با وساطت و پافشاری پدرش اشعث پذیرفت.
تا اینکه روزی که امام حسن(ع) روزه بود، جعده زهر را در شیر ایشان ریخت و در هنگام افطار به امام(ع) داد، امام(ع) مقداری از آن را نوشید و بلافاصله زهر را احساس کرد و فرمود :
«إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ»!
از آن پس، امام(ع) پیوسته لختههای خون بالا میآورد.
طولی نکشید که آثار زهر در بدن امام(ع) ظاهر شد و زمانی که لحظه شهادت امام حسن(ع) نزدیک شد، آن حضرت(ع) برادرش امام حسین(ع) را طلب کرد و در آن لحظات پایانی به ایشان فرمود :
📋《یَا أَخِی! إِنِّی مُفَارِقُکَ وَ لَاحِقٌ بِرَبِّی جَلَّ وَ عَزَّ وَ قَدْ سُقِیتُ السَّمَّ》
♦️اى برادر! مرا مسموم کرده اند و به زودى از تو جدا مى شوم و به دیدار پروردگار خود، نائل مى گردم.(۱)
👤عمر بن اسحاق می گوید :
📋《كُنْتُ مَعَ اَلْحَسَنِ(ع) وَ اَلْحُسَيْنِ(ع) فِي اَلدَّارِ فَدَخَلَ اَلْحَسَنُ(ع) اَلْمَخْرَجَ ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ : لَقَدْ سُقِيتُ اَلسَّمَّ مِرَاراً مَا سُقِيتُهُ مِثْلَ هَذِهِ اَلْمَرَّةِ لَقَدْ لَفَظْتُ قِطْعَةً مِنْ كَبِدِي فَجَعَلْتُ أَقْلِبُهَا بِعُودٍ مَعِي!》
♦️من با امام حسن(ع) و امام حسين(ع) در خانه بوديم، پس امام حسن(ع) براى تطهير ببيت الخلاء رفت و وقتی بيرون آمد فرمود :
بارها به من زهر دادند و هيچ گاه مانند اين بار نبود، همانا پاره ای از جگرم افتاد كه با چوبى كه همراهم بود، آن را حركت دادم!
امام حسین(ع) به ایشان عرض کرد :
📋《مَنْ سَقَاكَهُ؟》
♦️چه كسى به تو زهر داده است؟
امام حسن(ع) فرمود :
📋《مَا تُرِيدُ مِنْهُ؟ أَ تُرِيدُ قَتْلَهُ؟ إِنْ يَكُنْ هُوَ هُوَ فَاللَّهُ أَشَدُّ نَقِمَةً مِنْكَ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ هُوَ فَمَا أُحِبُّ أَنْ يُؤْخَذَ بِي بَرِيءٌ!》
♦️از او چه می خواهى؟ آيا می خواهى او را بكشى؟
اگر آن كسى باشد كه من می دانم خشم و عذاب خداوند بر او بيش از توست، و اگر او نباشد، من دوست ندارم بي گناهى بخاطر من گرفتار شود.(۲)
👤جُنادَةِ بن اَبی اُمَیه می گوید :
📋《دَخَلْتُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ(ع) فِی مَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَشْتٌ یُقْذَفُ فِیهِ الدَّمُ وَ یَخْرُجُ کَبِدُهُ قِطْعَةً قِطْعَةً مِنَ السَّمِّ الَّذِی أَسْقَاهُ مُعَاوِیَةُ》
♦️پس از مسموم شدن امام حسن مجتبی(ع) در لحظات آخر عمر شریفان، به حضور ایشان شرف یاب شدم.
دیدم در پیش روی ایشان، طشتی گذاشته شده و پاره پاره جگر مبارکشان به خاطر زهری که معاویه به وسیله جعده به ایشان خورانیده بود، در آن طشت ریخته می شود.
عرض کردم، چرا خود را درمان نمی کنید؟
حضرت(ع) فرمودند :
📋《بِمَاذَا أُعَالِجُ الْمَوْتَ؟》
♦️مرگ را به چه چیز علاج می توان کرد؟
و من هم گفتم : «إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ!»
جناده در ادامه می گوید :
📋《ثُمَّ انْقَطَعَ نَفَسُهُ وَ اصْفَرَّ لَوْنُهُ حَتَّى خَشِیتُ عَلَیْهِ》
♦️سپس نفَس حضرت(ع) به شماره افتاد و رنگ مبارکش زرد شد به طورى که بر آن حضرت(ع) ترسناک شدم.
در این هنگام؛ امام حسین(ع) وارد شدند.
📋《فَانْکَبَّ عَلَیْهِ حَتَّى قَبَّلَ رَأْسَهُ وَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ قَعَدَ عِنْدَهُ وَ تَسَارَّا جَمِیعَاً》
♦️آن حضرت(ع)، امام حسن مجتبی(ع) را در بر گرفت و سر مبارکش و میان دو دیدگانش را بوسید و نزدش نشست، پس مقدارى آهسته با هم صحبت کردند.
سپس ندای «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بلند شد.(۳)
در نقلی؛
در این هنگام امام حسین(ع) به نزد برادرش امام حسن(ع) آمد، وقتی چشمش به برادر افتاد، گریه کرد، امام حسن(ع) از برادرش علت گریه کردن را جویا شد.
امام حسین(ع) فرمود :
📋《أَبْكِي لِمَا يُصْنَعُ بِكَ》
♦️گریه ام برای رفتار بدی است که با تو می شود.
امام حسن(ع) فرمود :
📋《إِنَّ الَّذِي يُؤْتَى إِلَيَّ سَمٌّ يُدَسُّ إِلَيَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَكِنْ لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ الله!》
♦️ظلم و ستمی که بر من می شود همین زهری است که به من داده می شود و به سبب آن به قتل می رسم، ولی بدان که هیچ روز و سرنوشتی مانند روز و سرنوشت تو نمی باشد ای ابا عبدالله!(۱)
📚منابع :
۱)الارشاد شیخ مفید، ج۲، صص۱۷_۱۸
۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۱۶
۳)بحارالانوار مجلسی، ج۴۴، ص۱۳۹
۴)امالی شیخ صدوق، ص۱۱۵
@TarikhEslam