•┄☆••🌸﷽🌸••☆┄• ✍ حکایت «بهترین دوست» در داستانی آمده است که دو دوست از بیابانی می گذشتند. در نقطه‌ای از مسیر با هم بحث‌شان شد و یکی از آن‌ها به صورت دیگری سیلی زد. دوست سیلی خورده، از این برخورد رنجیده‌خاطر شد، اما بدون اینکه چیزی بگوید روی شن نوشت: «امروز بهترین دوستم به صورتم سیلی زد.» آن‌ها به راه رفتن ادامه دادند تا اینکه یک آبادی یافتند و تصمیم گرفتند آنجا حمام کنند. در راه آن که سیلی خورده بود گرفتار باتلاق شد و در حال غرق شدن بود که دوستش او را نجات داد. پس از بیرون آمدن از باتلاق روی سنگی نوشت: «امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.» وقتی آن فرد علت کار متفاوت دوستش را پرسید، او در پاسخ گفت: «وقتی کسی به ما آزاری می رساند، باید آن را روی شن بنویسیم، تا باد‌های بخشش ، آن را با خودشان ببرند و ردی از آن به جا نگذارند. اما وقتی کسی کار خوبی در حق ما انجام می دهد باید رو سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از بین ببرد. •┈┈•❀🍃🌸🍃❀•┈┈• https://eitaa.com/nedayeeslam