🌷حکایت زبانِ بنده،قلم خداست!!!
در زمان حضرت موسی(ع) از طرف حقتعالی ندا رسید که برای آزمایش مخلوقات، هفت سال خشکسالی میشود و همه جانداران دچار قحطی میشوند، همانطور هم شد. بعد از چهار سال خشکسالی، یک روز که حضرت موسی میخواستند برای مناجات به کوه طور بروند. همه جانداران دسته دسته سر راه او را گرفتند و عرض کردند:
یا موسی! به کوه طور که میروید به خداوند بگویید تمام وحوش و طیور از بیآبی و بیعلفی دارند تلف میشوند و از خداوند بخواه باران رحمتش را بر سر ما نازل کند.
حضرت موسی قبول کردندو رفتند تا به کوه طور رسیدند. بعد از مناجات و راز و نیاز، پیغام جانداران را به خداوند دادند. از جانب حقتعالی ندا رسید:
• یا موسی! برو بگو از هفت سال خشکسالی، چهار سال سپری شده و سه سال دیگر باقی مانده. باید صبر کنند تا این مدت سر آید.
حضرت موسی هم با خاطری افسرده از کوه سرازیر شدند. بین راه تمام جانداران که منتظر خبر آوردن موسی بودند از دور که دیدند حضرت موسی پیدا شد، یک آهو را نزد او فرستادند که پاسخ خداوند را از حضرت موسی بپرسد. آهو در زمین و هوا میپرید تا رسید نزدیک حضرت موسی. بعد از سلام، عرض کرد:
• یا موسی خداوند عالم در جواب شما چه فرمود؟
حضرت موسی که نخواست جانداران ناراحت بشوند، گفتند:
• تا سه روز دیگر باران رحمتش نازل خواهد شد.
آهو بلافاصله این پیام شادی بخش را به سایرین رساند و تمام جانداران خوشحال و خرسند شدند و به پایکوبی مشغول شدند. خدای تبارک و تعالی که دید تمام حیوانات شادی میکنند، نخواست آنها را غمگین کند و به آنها ترحم کرد و بعد از همان سه روز که حضرت موسی از جانب خود وعده داده بود، ابر سیاهی در آسمان پیدا شد و باران مفصلی بارید. نمیدانید جانوران چقدر خوشحال شدند! اما حضرت موسی در عجب ماندند که خداوند فرمود تا سه سال دیگر خشکسالی است، چرا حالا باران آمد؟ روز دیگر که موسی به کوه رفتند، از خداوند خواستند بداند این چه سرّی است؟ از جانب حقتعالی ندارسید:
• ای موسی! چون من دیدم جانوران به گفته خودسرانه تو در دریای شوق و شادی غرق شدند، نخواستم آنها را ناراحت ببینم و به آنها رحم کردم.
از آن زمان میگویند: زبان بنده قلم خداوند است و کسی نباید بد به زبان بیاورد.