📓 ضرب المثل درمانی حکایتی پیرامون ضرب المثل زرندی ارائه شده: ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد بیش از ده جفت کفش دورو بر ملا چیده شده بودو فرشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خودادامه می داد ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامیدمی شدکه ناگهان متوجه یک جفت کفش زیبا شد آنها را پوشید،دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کردبالاخره تصمیم خود را گرفت می دانست که باید این کفش هارا بخرد. از فروشنده پرسید : قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟ فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند. ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است، مرا مسخره می کنی؟ فروشنده گفت:ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند، چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی!! زندگی کجاست!؟ روزی مردی با تلسکوپ در آسمان در جستجوی سیاره ای بود. اما از یافتن آن ناامید شده بود. هر چقدر میگشت آن را نمیافت! خسته و درمانده نزد قدیسی رفت و مشکلش را بازگو کرد. قدیس گفت: دنبال چه سیاره ای میگردید؟ مرد گفت: زمین! قدیس گفت: وقتی درحال جستجو هستید سه پایه تلسکوپ را کجا قرار میدهید؟ مرد بی درنگ پاسخ داد: زمین. زمینِ زندگی در کف دستانمان است اما مدام این دروآن در میزنیم به دنبال آن.