🖤 روایت تشييعوقتی همه ی مردم به هم مواسات میرسانند... از حجم زیاد جمعیت خودم را به زحمت بیرون کشیدم (مسیرمستقیم انقلاب به آزادی).... توانستم جلوی ماشین هلال احمر کمی بایستم در همان مدت چند دقیقه چندین مصدوم را با برانکارد به سمت ماشین میاورند.... موقع رفتن به سمت دانشگاه یک بطری آب گرفتم هر لحظه میخواستیم بطری را در جایی رها کنیم تا زحمت بردنش اذیتمان نکند درانبوه جمعیت.... اماحس درونی نگذاشت تا رهایش کنیم.... چندنفری که احساس ضعف و بیحالی داشتند از همان آب بطری نوشیدند و آرام تر شدند... وقتی برانکارد ها میرسیدن همه ی حواسم بود نکند مصدومی روسری اش افتاده باشد یا لباسهایش نامرتب شده باشد.... چادرشان را رویشان میکشیدم.... فضا کمی آرامتر شد... درکوچه ی پایین تری آقایی سرکوچه فریادمیزد: آب خنک بفرمایید. رفتیم داخل کوچه از حیاطشان شلنگی کشیده بودند تا هرکسی تشنه است آبی بخورد و دست و صورتش رابشوید و نفسی تازه کند... در این چند دقیقه ذهنم به همه جا سفر میکرد و آرام و قرار نداشت،.. کربلا وتشنگی سفر اربعین و همبستگی حادثه ی منا تشییع سردارسلیمانی ماهمیشه مردم روزهای سخت بوده ایم... ف_ح 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪️ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله‌هاتون وصل می‌کنه 👇🏻 @mehr61bano