دنیای وسع ها
روایت امشب،روایت دلدادگی بود.
از جنس دلدادگی زینب کبری به سید الشهدا🌷
🔻 فاطمه جانم که اگر چه چهره اش، از خستگی فراوان این چند روز حکایت داشت ولی گل لبخند از لبانش برچیده نشد و تا آخرین ملاقه ی آش و تا شستن اون دیگ بزرگ پای کار ایستاد و من هنوز شرمنده اش هستم.
🔻دوست جدید مواساتیمون که تا بحال در هیچ برنامه ای ندیده بودمش ولی انگار سالهاست با مواساتی ها بوده اند.
کاملا آرام وبی هیاهو مدت زمان زیادی در کنار سایر دوستان آشپزخانه زحمت فراوان کشیدند.
اصلا تیم آشپزخانه درجه یک بودند.
🔻مادرانی با فرزندان کوچک که هر از گاهی مجبور بودند بخاطر بچه،غرفه را ترک کنند و دوباره برگردند.
فکر کنم اولین بار بود که مشتریان انقدر دنبال فروشندگان دویدند😅
🔻 مادربزرگ مهربانی که تا آخرین شیشه ترشی خوشمزه اش را نفروخت ،مجلس را ترک نکرد.
واقعا احساس میکنم این فروش، حکم خرید بهشت را برایش داشت😍
🔻 دوستی که آمده بود سری به بازارچه بزند ولی وقتی دید کار یکی از غرفه ها روی زمین مانده،با صبوری پذیرفت و تا آخر پای کار ایستاد.
طوری که حتی دیرتر از خیلی ها از مسجد بیرون رفت😉
وجمله ی قشنگی که به بنده درباره ی چرایی ایستادن پای غرفه گفت:
خودشون (صاحبان اصلی برنامه)، آدم ها رو چیده اند!
🔻 مادری که دید تنها کاری که ازش برمیاد،جمع کردن بچه و بازی با اونها در گوشه ای از حسینیه هست، بی صدا رفت برای این کار.
وای که چقدر مادربزرگ های مسجد دعاش کردند😄
🔻 خانمی که حلقه ی ازدواجش را برای اهدا کف دستانم گذاشت و با این اهدا خود و همسرش رو بیمه عمر کرد.😍
🔻عزیزی که هیچ وقت فروشندگی نکرده بود رو دیدم که به عشق حمایت از جبهه مقاومت باصدای بلند، بدون خجالت، برای خرید محصولش بقیه را دعوت میکرد.
مطمئنم اگر میخواست برای خودش کار کنه، هیچوقت اینطوری تبلیغ نمیکرد😁
🔻برق چشمان کودکی که اسباب بازی هایش رو برای اهدا آورده بود و بوسه ی شیرین من برگونه هایش😘
🔻 استادی که فارغ از مقام استادی، پشت میز فروش ایستاده بود وهیچ ابایی از اینکار نداشت🙂
🔻عزیزی که هر از چند دقیقه تذکرات و انتقادات خود را برای بهبود برنامه های آینده، مودبانه به بنده میگفت.
چقدر نکاتش و ادب گفتارش شیرین بود ولی افسوس که در اون شلوغی نمیتونستم یکی یکی بنویسم.
😎نتیجه گیری من:
پیشنهادات و انتقادات خود رو بعد از برنامه بگید لطفا🙈
و قشنگی های زیاد دیگه ای که زبانم قاصر است از بیانشان.
🤲 خدایا امشب چقدر آرامم.
احساس میکنم نوری از وجود زینب کبری محلمان را عطر آگین کرده.
خدایا تو را سپاس که امشب در هوایی نفس میکشم که این بندگان صالح تو که هم محله ای های من هستند، نفس میکشند.
#آشپزخانه_مقاومت
#نهضت_مادری
#مواسات_همدلی
🆔
@ashpazkhane_moqavemat