کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_هفتاد_و_شش گفتم: +بخدا قرار نبو
@kheymegahevelayat حاجی گفت: _مگه میشه مواظب دخترم نباشم. همونقدر که تو عزیزی برای من، فاطمه زهرا برای من از تو هم عزیزتر هست و عین دخترم مریم می مونه. تو نگران این مسائل نباش. ان شاءالله میری ماموریت، از همونجا شفای خانومتم از ارباب بی کفنمون حسین بن علی علیه السلام میگیری بر میگردی. +خدا حفظت کنه. _الان برنامت چیه؟ +من که ان شاءالله تا نیم ساعت دیگه عازم فرودگاه هستم. فقط تا الان هنوز خبری از پاسپورت کاری نشده. _نگران نباش. بچه ها دارن آماده میکنن و میرسه به دستت. در همین حین تلفن دفتر حاجی زنگ خورد. گوشی تلفن و گرفت گفت: «سلام. بله... خب...چی میگه؟؟.... باشه.. عیبی نداره.. آره الان درو باز میکنم بیاد داخل.» تلفن و قطع کرد رفت سمت درب اتاقش، اثر انگشت زد بازش کرد. در که باز شد دیدم حاج هادی هست.. اومد داخل تا منو دید در و بست گفت: _عه اینجایی؟ تماس گرفتم دفترت جواب ندادی! حضوری هم رفتم نبودی.. گفتم تا پیدات بشه بیام کاظم و ببینم.. +بله، تازه اومدم.. با حاج آقا کاری داشتم. حاج هادی گفت: _ عاکف جان، یه لطفی بکن قبل رفتن عاصف عبدالزهرا رو توجیهش کن. +توجیه هست. خیالتون جمع. ولی بازم چشم. _اونور از دم فرودگاه یه نیروی کمکی دوروبرت هست. از برادران شیعه ی عراقیه به اسم یاسر که فرزند شهید حاج احمد العبیدی هست. گفتم: +حاج احمدالعبیدی که جانشین فرمانده اطلاعات حشدالشعبی بود و توسط نیروهای مسعود بارزانی سر پس گرفتن سد موصل شهید شد؟ _بله خودشه. +بسیار عالی. _درجریان باش که یاسر وَ خواهرش برای مرکز ما در ایران، از خاک عراق کار اطلاعاتی میکنند. بیا این سه تا گوشی رو با این شش تا سیم کارت هایی که خط امن هست و مخصوص عراق هست رو بگیر بزارش داخل ساک سفرت. سعی کن اصلا به نیروی کمکی متصل نشی. بزار همچنان سفید بمونه. در صورت لزوم میتونی با این گوشی مشکی به نیروی کمکی وصل بشی. +اجازه و میزان دسترسی من به نیروی کمکی چقدره؟ _15 درصد. اونم وقتی کارد به استخون رسید. +قرار هست کدومشون کمک کنند؟ خواهر یا برادر؟ _برادر ! +پس خواهره چی؟ درصورت سوخت رفتن برادرش جایگزین میشه؟ _نه. این خانوم ممکنه طبق پیش بینی هایی که داریم و سوژه ها ممکن هست به اون سمت برن کمکت کنه! +با چه کدی؟ _ابویاسر/ح/م/ب 9613/... +من چطور شناساییش کنم؟ یه عکس بهم نشون بده. _حتما بهت عکسش و نشون میدم. اما صبر کن فعلا. بعد ادامه داد گفت: _وقتی وارد فرودگاه نجف شدی، بعد از بازرسی بدنی و کنترل وسائلت خروج میکنی. در این مرحله هم یکی از برادران عراقی ما که از اَکراد اهل سنت عراق و از اعضای حشدالشعبی وَ عامل سیستم اطلاعاتی ما در عراق هست و برامون کار میکنه، بهت یه کلت میرسونه با سه تا خشاب. به احتمال خیلی زیاد ممکنه نیازت بشه اونور. این برادرمون اسمش عبدالستار هست. یه پیر مرد 65 ساله که 190 قدشه و حدود 85 وزنش. عبدالستار چهارشونه هست و هیکلی. موهای سرش ریخته. ته ریش میزاره و ابروی سمت راستش شکسته شده. +درپوشش خاصی اسلحه رو بهم میرسونه؟ _بعد از خروج برو سمت سرویس بهداشتی. قرار شد اگر محیط خلوت بود بهت برسونه. +اگر نشد؟ حاج هادی لبخندی زد گفت: _ خیلی حیله گرانه اسلحت و بهت میده. فقط اگر سرویس بهداشتی خلوت نبود فورا برگرد داخل سالن فرودگاه. اون خودش تو رو پیدات میکنه. +موقعیتش داخل فرودگاه چطوره؟ _در بخش نظافت و خدمات فرودگاه کار میکنه. ضمنا، تا یادم نرفته بهت بگم که موقع برگشت از ماموریت هم برات کد میکنیم که اسلحه رو چیکار کنی. +درمورد من بهش... حرفم و قطع کرد گفت: _عبدالستار امتحان پس داده هست، وَ مورد اطمینان سیستم ما هست. با ایمیل یکبار مصرف عکست و دریافت کرده. اگر در فرودگاه به مشکل بر خوردی میاد سمتت. وضعیت فرودگاه نجف در عراق این روزها خیلی به هم ریخته هست. حواست باشه. برای همین فعلا نمیشه به راحتی کاری کرد. +با چه کدی میاد؟ حاج هادی عکسش و بهم نشون داد، چهرش و به ذهنم سپردم. بعد گفت: _با کد امنیتیِ موحد 0065 خالد «موحد صفر صفر شصت و پنج خالد» +بعدش! _تمام. +باشه. حله. حاج کاظم گفت: _ان شاءالله که به زودی بر میگردی ایران. +ان شاءالله به مدد مولا. منو حاج کاظم همدیگرو بغل کردیم و خداحافظی کردیم، با حاج هادی از دفترش اومدیم بیرون. هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar