ببین اربابش چه بلایی سرش آورد، فقط چون پیراهنشو با اتو سوزوند👇😱 اتو رو به برق زدم و لباسش رو روی میز اتو مرتب کردم. سیاوش دوباره داد زد. اتو رو ایستاده رو لباس گذاشتم و رفتم تا کیفشو براش ببرم. به اتاق خودم که برگشتم از بوی سوختگی که به مشامم خورد، محکم به صورتم سیلی زدم و از دیدن رد اتو روی لباس، آه از نهادم بلند شد. سیاوش داد زد: پس این پیراهن چی شد؟ شک نداشتم برای تنبیه دستم رو با اتو بسوزونه. به اتاقش رفتم. سیاوش به سمتم اومد، با ته مونده ی جراتم گفتم:آقا... اتو... اتو افتاد روی لباستون! نگاهش رو ریز بین کرد: خب!؟ نفس گرفتم و لب زدم: سوخت! لباس رو از دستم کشید و یه نگاه بهش انداخت. بی اراده اشکم روی گونه ام ریخت . - ببخشید آقا! به خدا عمدی نبود! نمی دونم چطور افتاده روی لباستون. دستش اندکی بالا رفت! چشم بستم و با نفس حبس شده، منتظر سیلیش موندم، ولی در کمال ناباوری دستش به آرومی کنار صورتم قرار گرفت و قطره ی اشکم رو نوازش کرد. فکر می کردم آروم شده، ولی دستش رو پشت سرم گذاشت و فاصله ی بینمون رو از بین برد و..... https://eitaa.com/joinchat/1005977702Cc8f1adff91