نیَّت
[••🌿••]↴ 8⃣هشــت: 🔸【بࢪگے‌از‌یڪ‌ڪتابـــ📖】 ⋮🌻⋮ [قرارعقدراگذاشته‌بودیم! ازطرفےخوشحال‌بودم‌و‌از‌طرف
[••🌿••]↴ 9⃣نــُـه: 🔸【بࢪگے‌از‌یڪ‌ڪتابـــ📖】 ⋮🌻⋮ [قبل‌ازفرماندهےسپاه‌قدس،مامــوریت‌امنیـت‌شرق ڪشور‌رابعهده‌داشت. درمقرماݩ‌ڪه‌نزدیڪ‌مرز‌بود‌درحا‌ل‌استراحت‌بودیم ڪه‌ناگهان‌‌چندتا‌آرپی‌جۍ‌به‌اطرافمــان‌اصابت‌ڪرد. سریع‌بلند‌شدیم. به‌اسلحه‌خانه‌رفتیم‌و‌اسلحه‌ها‌را‌تحویل‌گرفتیم‌.چند‌ دسته‌شدیم‌. در‌حال‌شلیڪ‌وسط‌جنگ‌یاد‌حاجۍ‌افتـادم‌ڪه‌اوهم در‌طبقه‌بالا‌یۍ‌مشغول‌استراحت‌بود. سریع‌‌از‌پله‌ها‌بالارفتم.دیدم‌ازپشت‌پنجره‌‌ءبالا‌درحال‌ تیراندازےست. رفتم‌ڪنارش.چند‌دقیـقه‌بعد‌صداےتـیرها‌قطـع‌شدو فهمیدیم‌فرار‌ڪردند. حاجۍ‌دستور‌دادنیروها‌به‌خط‌شوندو‌دستور،تعقیب آنها‌راداد.گفتم‌:حاجےاز‌مرز‌خارج‌شویم‌شر‌میشود. گفــت:باید‌شر‌اینــها‌امـروز‌ڪنده‌شودوگرنه‌بازتلفات‌ میدهیم. درعرض‌چنددقیقه،تمام‌آنها‌رابه‌خاڪ‌و‌خون‌ ڪشیدیدم. چند‌وقت‌بعدرفتم‌‌پیش‌حاجۍ. دیدم‌برایش‌احضاریه‌ازدادگاه‌آمده. با‌خنده‌‌گفت:یادت‌هسـت‌گفتےاگر‌از‌مــرز‌خـارج‌شویم‌ شرمیشود،‌خب‌شر‌شد‌. بااینڪه‌میتوانست‌بۍ‌محلۍ‌ڪند‌ولےگفت: میروم‌وبا‌دلائلم‌خودم‌را‌تبرعه‌میڪنم. اومرد‌قانون‌بود.] ..𓂃🪴 ــــــــــــ ـ ـ °•[🔖↓‌]⇘ [راوۍ:حسین‌امیر‌عبداللهیان] 「•،ص²⁹،³⁰」