▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ 🔹دیدی یکی که مضطرِ ، وقتی یه کاری بهش میگن هی با خودش مشق میکنه تا اون کارُ انجام بده .. مشکُ به دست گرفت اومد کنار شریعه هی می گفت عباس عجله کن علی اصغر داره بال بال میزنه .. همه بچه ها منتظرن عمو آب بیاره .. با یه عشق و امیدی مشکُ زد تو آب بعضیا میگن آبُ رو دست گرفت یادِ لبایِ تشنۀ حسین افتاد .. ای آب خیلی بی معرفتی .. اسب تربیت شده است تا صاحبش آب نخوره ، آب نمیخوره .. خواست یه کاری کنه این حیوان آب بخوره مشکُ تو آب زد … مشک خشکیده رو نرم کرد آروم آروم آبُ ریخت صدا بلند شد .. نگاه عباس سمت خیمه هاست ، همچین که مشکُ برداشت از شریعه بیرون زد .. یه عده ای کمین کرده بودن .. ▪️چهار هزار تیر انداز .. دستِ راست عباسُ قطع کردن .. گفتن الان کارش تمومه … اما لشکر حیرون موندن دیدن با یه دست دیگه مشکُ گرفت .. عباس هر جور شده آبُ باید برسونی خیمه .. رباب داره دق میکنه .. عباس تو قولت قوله .. دست دیگه شُ بریدن .. خم شد با دندوناش مشکُ گرفت .. اما یه جا امید عباس نا امید شد .. ▪️میدونی کجا؟.. یه وقت دیدن تیر اندازا دارن مشکُ تیر میزنن .. این مشک آروم آروم سبک داره میشه ..😭 تیر تو چشم شه .. دست تو بدن نداره .. سر و صدا بلند شد یکی گفت مگه تو همونی نبودی که لشکر جرأت نمیکرد به سمتِ خیمه بیاد از ترس تو .. عباس تویی؟.. فرمود : نامرد موقعی اومدی که من دست در بدن ندارم .. گفت اگه تو دست نداری من دارم.. عمودُ بالا برد ... 😭 یجوری به فرقش زد .. با هلهله گفتن عباسُ سپهسالارشُ زمین انداختیم .. تو اون گرد و خاک .. تو اون شلوغیا .. خاک و خون گل درست کرد .. داره هی بازو شو رو زمین میکشه ... تیر به چشمشه .. وقتی سرها رو بالا نیزه زدن یه سر رو نیزه بند نمیشد ..😭 آاااای حسین …. هشتک کانال حذف نشود❌ https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998