🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🔹تو این فاصله مادر ماه سه بار خندیده سه  تا لبخند زده... من می خوام سه تا لبخند رو بگم، کسی که نود وپنج روز گریه کنه سه  بار لبخند بزنه، تو تاریخ می مونه ...کجا لبخند زده بیچاره کرده علی رو .. 🔸لبخند اول پدرش رسول خدا داشت  از دنیا میرفت  ،کناربستر داشت گریه می کرد بی بی (پدر داره از دست میره) اینقدر بی تابی کرد پیغمبر زهرا را صدا زد: فاطمه جان بیا یک چیزی آهسته بهت بگم امیرالمومنین ایستاده ، سلمان ایستاده، ابن عباس ،پیغمبر آرام زهراشو بغل کرد ،آهسته کنارِ گوش فاطمه یه جمله ای گفت. امیرالمومنین میگه  دیدم وسط گریه زهرا یه لبخند زد ،بعدها امیرالمومنین از بی بی سوال کرد ..خانم جان تو اون لحظه ای که پدر از دست می‌دادید ،یه لحظه وسط گریه خندیدی.. علی جان ..طاقتشو داری بهت بگم آره فا طمه جان.. بابام بهم گفت فاطمه جان غصه نخور دخترم، فراق بین من و تو خیلی طول نمیکشه.. اول کسی که به من ملحق میشه تویی.. تو زود می آیی پیش من ...جدایی من و تو خیلی طول نمیکشه...😭 این یه لبخند ...دومین لبخند، همین روزا بود دیدن بی بی خیلی نگران و ناراحته 🔹مرحوم محدث قمّی، تو بیت الاحزان آورده است.. اسماء می گه گفتم خانوم جان شما را ناراحت می بینم..چیزی شده .. گفت اسماء نگرانم ..نگران چی..؟ بچه ها هستن، علی.. ،گفت اسما ءنگرانم، وقتی من از دنیا رفتم منو می خواهید چه جوری تشیع کنید... خانم جان این حرفها را نزنید.. ایشالله هستید.. اسماء نگرانم حجم بدنم توی تابوت نامحرم ببینه.. تابوتهای مدینه جداره نداشت  ،دیوار نداشت  ،اسماءمیگه  گفتم خانوم جان ،من تو حبشه بودم  یه نوع  تابوت دیدم ، میخوای بگم درست کنن.. گفت آره به من بگو ..گفتم دیوار داره بدنتون رو کسی نمی ببینه ...بعضی نقل ها نوشتن امیرالمومنین تابوت رو درست کرد.. (به قول یه اهل دلی..میگفت : همون چوبی که میخواست برا محسنش گهواره درست کنه) ،همون چوب رو برای  فاطمه تابوت  درست کرد، یه تابوت درست کرد، با دیواره مثل همه تابوت هایی که ما داریم نوشتن بی بی دوعالم اومد تو حیاط، تا نگاهش  به تابوت افتاد، یه لبخند زد ،گفت علی خیالم راحت شد، این همونی که من میخواستم... این دو تا لبخند... 🔸 اما لبخند سوم میکُشه آدمو.. هرکی صدا داره.. کمک کنه.. صدادار گریه کنید.. برا حضرت زهرا باید بلند گریه کنید.. دو تا لبخند رو گفتم..  لبخند آخر کجا بود.. اون لحظه و ساعتی که.. امیرالمومنین سر زهرا را بغل کرد ...نفسای آخر...😭 همه نوشتن فاطمه جان داده بود.. علی هی التماس میکرد... فاطمه با من حرف بزن.. یا ام الحسن، "یابَضعَه خیری الوَری" .. همه نوشتن جان از بدن بی بی مفارقت  کرده بود... اما یه جوری علی گریه میکرد..مثل بچه های یتیم .. دید صدا نمیاد .. دیدن داره بلند گریه میکنه.. زهرا من علی ام ...چشماتو وا کن ...چشماشو باز کرد ...دید سرش تو بغل علی هست ، یه نفس کشید.. تا حالا بالا سر محتضر بودی ،محتضر چشماشو میبنده فکر می کنی تمومِ.‌ یک دفعه  چشمشو وا میکنه ...چشمش باز کرد  ▪️علی اومدی ...میخوام یه سوال ازت بپرسم ...خیالمُ راحت کنی ...چی میخوای فاطمه جان ..علی از بابام شنیدم..زهرا  اگه علی ازت راضی باشه ..خدا ازت راضیه... علی نُه سال تو خونت  بودم ..دارم میرم ..از من  راضی بود یا نه ..؟ حلالم کردی یا نه ..؟😭 تا علی سر و به علامت تایید نشان داد... آره راضی ام.. یه مرتبه دیدن فاطمه لبخند زد ... خداحافظ ای تمامِ امیدم در این عالم بهتر از تو ندیدم زهرا یه لبخند زد و چشماشُ بست ،آخرین خداحافظی شو بگم "هرکی ناله داره حق شو ادا کنه..سادات ببخشن" خداحافظ کوچه های مدینه خداحافظ میخ پهلو وسینه خداحافظ ای نماز نشسته ▪️دلت رو ببرم کربلا دختر از مادر یاد گرفت، مادر اینجوری خداحافظی کرد یه روزی هم دختر ..اومد بالای تل زینبیه ... 😭 خداحافظ ای برادر زینب حسین .... خداحافظ ...ای برادر زینب.. خدا حافظ.. سایه ی سر زینب.. حسین ...😭 هشتک کانال حذف نشود ❌ @noaheh_khajehpoor