🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
#داستان_واقعی
#سرزمین_زیبای_من🇮🇷
#قسمت_ ۸۵
*═✧❁﷽❁✧═*
هواپیما🛬 به زمین نشست،واقعا برای من صحنه عجیبی بود😳زن هایی که تا چند لحظه قبل، با لباس های باز نشسته بودن، یهو عوض شدن ، خیلی از دیدن این صحنه تعجب کردم 😱کوین، خودت رو آماده کن مثل اینکه قراره به زودی چیزهای عجیب زیادی ببینی 👀
بعد از تحویل ساک💼 و خروج از گمرک، اسم من رو از بلندگو 📣صدا زدن ، رفتم اطلاعات فرودگاه🛫چند نفر با لباس روحانی👳 به استقبال من اومده بودن 🚶رفتار اونها با من خیلی گرم و صمیمی بود 😍این رفتارشون من رو می ترسوند 😰 چرا با من اینطوری برخورد می کنن😲
نفر اولی، دستش رو برای دست دادن با من بلند کرد ✋با تمام وجود از این کار متنفر بودم😬 به همون اندازه که یه سفید از دست دادن با ما بدش می اومد 😖و کراهت داشت ، اما حالا هر کی به من می رسید می خواست باهام دست بده 🤝باز دست دادن قابل تحمل تر بود، اومد طرفم باهام مصافحه کنه ، خدای من!ناخودآگاه خودم رو جمع کردم و یه قدم👣 رفتم عقب ،توی تصاویر و فیلم ها📹 این رفتار رو دیده بودم 👀 ترجیح می دادم بمیرم اما یه سفید رو بغل🤗 نکنم❌
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نــدبه هاے دلتنـگے³¹³❤️🍂
@nodbehayedetangi313
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷