🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
#داستان_واقعی
#سرزمین_زیبای_من🇮🇷
#قسمت_۸۸
*═✧❁﷽❁✧═*
رهبر؟ ناخودآگاه و از فرط تعجب🌺 پوزخندی زدم😏یعنی به خاطر چنین چیزی اینقدر خوشحال بودن؟ دیدن👀 یه پیرمرد سفید؟ هنوز غرق تعجب شنیدن👂 این خبر بودم طول کشید تا متوجه تغییر حالت اونها بشم،با حالت خاصی بهم نگاه می کردن 🙄چرا اینطوری می خندی⁉️ - خنده دار نیست؟ برای دیدن یه مرد سفید اینطور شادی می کنید 😒و بالا و پایین می پرید❓
حالت چهره هاشون کاملا عوض شد ،سکوت 🤐و جو خاصی توی اتاق حاکم شده بود؛ - مگه خودت نگفتی انگیزه ات از اومدن به ایران🇮🇷این بود که می خواستی مثل امام خمینی و رهبر بشی❓ چرا،من گفتم اما دلیلی برای شادی نمی بینم☹️ ممکنه شخصی یه ماشین 🚙خیلی خاص داشته باشه که منم اون رو بخوام اما دلیل نمیشه خودش هم خاص باشه ، این حالت شما خطرناک تر☠ از بردگیه،شماها دچار بردگی فکری 😇شدید و الا چرا باید برای دیدن یه آدم سفید که حتی هموطن شما نیست، اینطور شادی کنید؟😏
قبل از اینکه فرصت کنم دوباره دهانم رو باز کنم،یکی از بچه های نیجر زد توی گوشم👂 و قبل از اینکه به خودم بیام حمله کرد♨️ سمتم و یقه ام👔 رو گرفت ؛ - یه بار دیگه دهنت رو باز کنی و چنین اهانتی بکنی ،مطمئن باش به این راحتی تموم نمیشه 😖خشم و عصبانیت توی صورتش موج می زد 😡 محکم توی چشم هاش نگاه کردم😳
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نــدبه هاے دلتنـگے³¹³❤️🍂
@nodbehayedetangi313
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷