الا که تا سر نی بال و پر درآوردی بگو چگونه شد از دِیر سر درآوردی چراغ خانه ی زهرا! میان کافِرها در این مکاشفه قرص قمر درآوردی به میهمانی خون خدا بیا راهب! بیا که از دل صندوق، زر درآوردی اسیر منطق دیر خراب بودی که حسین آمد و از عشق سر درآوردی بیا تو لااقل آزاده باش و این سر را به احترام درآور اگر درآوردی چرا تحیر محضی؟! به ما بگو راهب! مگر چه چیزی از آن غیر سر درآوردی؟! چرا به ولوله افتاده آسمان و زمین ستون عرش خدا را مگر درآوردی؟! رگ بریده، لب خشک، گَرد خاکستر بگو چه دیدی؟ با چشم تر درآوردی تمام شب تویی و پرسشی که کعبه گریست... حسین جان! چه شد از دِیر سر درآوردی؟! @nohe_sonnati