با ضرب پا افتاد گُل، گلزار خونی شد در بی هوا پرتاب شد، دیوار خونی شد خیلی نمی دانم چه پیش آمد ولی ناگاه گل غرقِ خون شد، تیزیِ مسمار خونی شد وقتی دو دستش بسته شد با ریسمان صبر چشمِ پر آبِ حیدر کرار خونی شد از بس فشار آمد به بار شیشه آن گل روی سپید غنچه اش انگار خونی شد بالقوه محسن یک حسین و یک حسن بود بالفعل در راه علی، آن یار خونی شد تا سِرّ مُستودع فدا شد فضه راهی شد بال و پر آن مَحرم اسرار خونی شد در کربلا جسم حسین آن قدر زخمی بود هم پیرهن، هم شال، هم دستار خونی شد از بس که با کینه به جسمش نیزه جا کرد حتی لباس و دستِ نیزه دار خونی شد @nohe_sonnati