فاطمه، دلواپسم ، خیز و پریشانم مکن
دست و پا گُم کرده ام بازی تو با جانم مکن
بین مسجد گریه ام را دیده ای، پس صبر کن
پیش این نامرد مردم باز گریانم مکن
یک طرف تابوتِ خالی، یک طرف تصویرِ تو
بین این دو قاتلِ جان زار و حیرانم مکن
هر نفس که می کشی زخم تو سر وا می کند
بیش از این شرمنده ی دارو و درمانم مکن
تو رشیده بودی و شعله تنت را جمع کرد
با به هم پیچیدنت سر در گریبانم مکن
خُب نخند اصلا اگر پهلو اذیت می کند
استراحت کن از این خواهش پشیمانم مکن
بر حصیر خانه چندین قطره ی خون دیده ام
بین خانه زائرِ آیاتِ قرآنم مکن
فکرِ این که می روی خانه خرابم می کند
یادِ ایام وصالم، غرقِ هجرانم مکن
از چه تو این قدر حساسی به گیسویِ حسین
وقتِ بوسه بر گلویش دیده گریانم مکن
معجر تو سوخت،حرف از معجر زینب نزن
صحبتی از دخترِ پاره گریبانم مکن
رویِ ناقه دید باد افتاده در مویِ حسین
گفت چون مویِ پریشانت پریشانم مکن
من که حتی مرد همسایه ندیده سایه ام
در میان کوچه و بازار مهمانم مکن
با لبت بازی شد و شخصیت من خرد شد
بیش از این شرمنده ی اشک یتیمانم مکن
#قاسم_نعمتی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati