🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین
🌷🌷11 اسفند سالروز شهادت شهید حمید رضا گلکار
🕌آخرین نماز
☀️طلائیه از آتش سنگین دشمنان پر بود،حمیدرضا داشت تیراندازی می کرد، نفهمیدم چگونه در این همه سر و صدا خوابیده بودم
صدای او را شنیدم که می گفت: خواهش می کنم بیا پشت تیربار و مراقب باش! می خواهم نماز بخوانم.
پشت دوشکا رفتم، موضع دشمن نزدیکتر شده بود به وضوح عراقی ها را می دیدم، به عقب برگشتم تا چیزی به حمیدرضا بگویم که دیدم نماز را اقامه کرده است و چند نفری به او اقتدا کردند
🕌☀️🕌☀️🕌☀️🕌☀️🕌
🌐خط در شرف سقوط بود. نگاهم به او افتاد. سجاده اش را بر روی زمین پهن کرده بود و داشت اذان و اقامهی نمازش را می خواند.
آسمان را نگاه کردم و از وضعیّت خورشید فهمیدم که اذان داده یک لحظه تصمیم گرفتم پشت سرش بایستم اما مگر می شد در این شدت آتش نماز هم خواند؟ دوباره آتش بارهای سنگین دشمن بیشتر شد طوری که حمیدرضا نمازش را شکست و به بالای خاکریز رفت. وقتی کمی آتش فروکش کرد
حمیدرضا سریع سر سجاده اش برگشت، سماجتش واقعاً ستودنی بود تا آن لحظه صحنه ای به این زیبایی ندیده بودم، صحنه ای که آنطور در میان انبوه آتش دشمن ترس را از دل ها جدا کند و به آرامشی دل نشین مبدل سازد.
به گمانم چیزی می دانست که سعی می کرد نمازش را در هر شرایطی تمام کند برای لحظاتی سکوت حاکم شد و حمیدرضا به سجده افتاد.
این بار از چند نفری که دفعۀ قبل برای اقامه نماز پشت سرش دیده بودم خبری نبود شاید هم بود و چشمهای آلوده من آن همه ملائک و شهدای خیبر را نمی دیدند.
🌷لاله های روشن 👇🏼
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
https://eitaa.com/lalahayroshan