📖
#غذاى_سلطان
عمرو ليث صفارى با چند صد هزار نيروی جنگی و آرزو براى جنگ با اميراسماعيل سامانى از خانه بيرون رفت. هنوز آتش جنگ شعله ور نشده بود كه اسب عمرو سركشى كرده او را نزديك اردوى اميراسماعيل آورد و به چنگ سربازان اميراسماعيل سپرد. به دستور اميراسماعيل ، عمرو را در خيمه اى در كنار لشگر زندانى كردند ، چون شب شد ، از اميراسماعيل دستور بردن غذا براى عمرو گرفتند ، بنا شد غذايى گرم در يك سطل معمولى براى عمرو ببرند. سطلى از غذاى داغ كه بخار از آن بر میخاست برابر عمرو گذاشتند ، در اين حال سگى گرسنه سر رسيد ، سر به سطل برد ، از داغى غذا پوزه اش سوخت ، با عجله سر از سطل بيرون كرد ، دسته سطل به گردن سگ افتاد ، سطل را با خود برداشته و با شتاب به بيابان روان شد. عمرو خنده بلند و تلخى كرد ، زندانبان از او سبب خنده را پرسيد ، پاسخ داد که شب قبل رئيس آشپزخانه ام از كمبود مركب جهت حمل آشپزخانه ناله داشت ، دستور دادم صد شتر براى حمل وسايل به شترانش اضافه كنند. شب گذشته دويست شتر از حمل آشپزخانه ام عاجز بودند ، امشب سگى ظرف غذايم را به راحتى برد ، از اين جهت خنده ام گرفت ، عمرو مدت كمى اسير امير بود تا كشته شد و ديگر به خانه برنگشت
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز است
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50