📖
#حكايت_باد_و_آفتاب
باد به آفتاب گفت من از تو قوی تر هستم، آن پیرمرد را می بینی؟ شرط می بندم زودتر از تو کُتش را از تنش در می آورم. آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد شروع به وزیدن کرد . هرچه باد شدیدتر می شد پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید. سرانجام باد تسلیم شد. آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت و تبسم به پیرمرد تابید و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و کت خود را از تن درآورد. همیشه محبت قویتر از خشم است. در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ ، راه گشاتر است...
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز است
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50