یکی از ارادتمندان شیخ از ایشان نقل می کند که فرمود: اسم پسرم برای سربازی در آمده بود میخواستم دنبال کار او بروم که زن و مردی برای حل اختلاف، نزد من آمدند. ماندم تا قضیه آن دو را فیصله دهم. بعد از ظهر، پسرم آمد و گفت: نزدیک پادگان به چنان سردردی مبتلا شدم که سرم متورم شد. دکتر آن جا معاینه ام کرد و مرا از خدمت معاف دانست.همین که از پادگان بیرون آمدم دیگر هیچ اثری از ورم و سردرد نبود! شیخ، در پایان افزود: ما رفتیم کار مردم را درست کنیم، خدا هم کار ما را درست کرد. منبع:کیمیای محبت ص۱۸۲ 🌷نورالشهداء 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f