🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خلاصه کتاب سرگذشت ارواح در برزخ مولف اصغر بهمنی قسمت ببست و هفتم نیک که همیشه یار مهربان و غمخوارم بود کنارم آمد و گفت: گریه نکن، ما که این همه راه آمده ایم، بقیه راه را به لطف آنها که نزد خدا آبرو دارند خواهیم پیمود. لطف آنها بیشتر از آن است که ما را با این وضع رها کنند و ... .سخنان نیک با سلام آشنایی قطع شد. هر دو صورتمان را به طرف صاحب صدا چرخاندیم، همان فرشته رحمت بود. که این بار با داروی شفا بخش شفاعت برای نجات من آمده بود. فرشته، در حالی مکه دارو را به نیک می داد، گفت: این هدیه ایست با عنوان مژده شفاعت از خواندان رسالت. و آنگاه بال زنان از آنجا دور شد.و سرانجام وادی شفاعت را پشت سر گذاشته ، با شادی و نشاط هرچه بیشتر به راه خود ادامه دادیم.احساس می کردم سبک تر از همیشه قدم بر می دارم، گویا می خواستم پرواز کنم و در یک آن خود را به وادی السلام برسانم. نگاهی به بالا کردم، اثری از آتش نبود ، اما لایه های نازکی از دود به چشم می خوارد که آن هم با تابش نور پسفید و دلگشایی رو به زوال بود. همچنان به مسیر خود ادامه می دادیم، تا اینکه از دور درواره ای را دیدم که جمعیتی هم پشت آن به انتظار ایستاده بودند و ماموران قوی هیکل در اطراف دروازه به نگهبانی مشغول بودند. بی اختیار روبروی دروازه ایستاده بودم و با دقت نگهبانان و جمعیت را زیر نظر داشتم. گاه گاه افرادی با تحویل دادن برگ سبزی به نگهبانان از دروازه عبور می کردند. چشمانم را به سمت نیک چرخاندم. او پشت سرم ایستاده بود و  رفتار مرا مشاهده می کرد. با تعجب از نیک پرسیدم: اینجا چه خبر است؟ ادامه دارد ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/noore1