کلنابفداک يامهدی بعد از اينکه تئاتر جابر رو ديديم و غذا خورديم و نمازو خونديم، سوار ون شديم تا بريم شهرستان. تو راه بابچه ها يکريز در مورد جابرمی گفتيم که جابرچی گفت،جابر چیکار کرد.... خلاصه ساعت ١٠شب رسيديم شهرستان نورآباد. وقتی رسيدم خونه عموم وخانوادش اونجابودن. عموم هميشه ساز مخالفت با رهبر می زد. بعد از ١٠،٢٠دقيقه دورهمی شروع کرد در مورد رهبر صحبت کردن .همون لحظه ياد صحبت های جابر با آقا مصطفی افتادم. منم تقريبا چيزهايی روکه جابر ميگفت رو گفتم. تونستم برای اولين بار از رهبر دفاع کنم. من تو دلم به خودم خيلی افتخار ميکردم. دوست دارم باز هم جابر به من جرعت دفاع کردن از رهبر رو بهم بده.