بسم الله الرحمن الرحیم یه خاطره داغ و شیرین از جلسات دیروز. صبح خیلی زود ساعت۶:۳٠ جلسه گذاشتیم که بتونیم به جلسه ۱۱ تهران برسیم. ساعت ۸:۴٠ بود که راه افتادیم سمت تهران، هوا گرم بود! ماشین کولرش سرویس نشده! خواب هم که انگار وقت گیر آورده بود بیاد کلافم کنه،اوووووف بالاخره رسیدیم تهران، ترافیک و هوای آلوده و گرما داشتن باهم سر به سرمون میذاشتن که گرسنگی مثل یه مهمون ناخونده اومد و نشست صدر مجلسِ حال ما، آخه یکمم بهش محل ندیم دیدید چه بل بشویی راه میندازه، دست ِدرد رو میگیره میندازه به جون سر و چشم و معده ی بیچاره! 😵‍💫 خلاصه رسیدیم محل جلسه. در بدو ورود جلسه شروع شد، بدو ورود ها، فقط منتظر بودم چایی بیارن با قندش لااقل یکم سر گرسنگی رو گرم کنم. تدابیر استاد برای پیشبرد هر چه بهتره کارهای پیش روی انقلاب = دعوت اساتید دیگه پشت هم به جلسه..... جلسه تو جلسه بود، یاد دیالوگ تجارت در تجارت میسره میخنداخت منو! خدا حفظ کنه استادمون رو، باور نمیکنید پیش اومده تو بیابون روی زیلو جلسه بذارن تا تو مساله ی مهم فرهنگی مشورت بدن، و بدانید و آگاه باشید که بیت المال یجوری خط قرمز استاد ماست که ناهار بهمون ساقه طلایی دادن با چایی☺️ و البته شدت گرمای اتاق جلسه رو که یادم میاد احتمااااال زیاااااد کولر هم نداشت. 🥺 و اما نکته ای که براش این خاطره رو باهاتون در میون گذاشتم: یکی از دوستانم، یک مادر جوان دهه هفتادی که ۴تا قند عسل دارن❤️ همراهمون بود، هر نکته ی مهم و کلیدی که می شنید یادداشت میکرد، نمیرسید یادداشت کنه از نوشته ها عکس میگرفت، تو دلم خیلی تحسینش کردم و ذوق زده شدم، مادران دغدغه مند اینچنینی انشاءالله فرزندان نابی تربیت میکنن، البته اینم بگم، اهل دائم رها کردن بچه ها و زندگی به بهانه ی کار فرهنگی و فعالیت اجتماعی نیست، اگر تاتر هم میاد با اون دردونه های ناز دوروبرش❤️ میاد، هدفش مادریه، حتی کار فرهنگی کردنش هم در راستای مادر خوب بودنشه و این برام خیلی قشنگ بود. فاطمی/۱۸خرداد۴٠۲