_ زهرا چی شده ، چرا گریه می کنی ؟
*احمد ، دکتر گفت بعد از عمل بچه تون شاید کور بشه یا فلج .😭😭😭
_کاری که از دست مون بر نمیاد . آروم باش
*خدایا خودت کمک کن . 🙏😭
_احمد جان یه فوق تخصص مغز و اعصاب معرفی کرد گفت کارش خیلی خوبه . سی تی اسکن رو ببرید ببینه .
*باشه ، میریم . آروم باش .
......
احمد رفت و من برگشتم پیش حسین .
دلم حسابی پر بود ، افکار ریز و درشت رهام نمی کردن 😭😭
خدایا چرا بچه سرجاش نیست .
یه نگاه که به اطراف کردم ؛خدایا پرستاره میخواد چه کار کنه .😳😳
توی اون لحظات من چیزی جز ضجه های حسین نمی شنیدم؛ ناباورانه به دست و پازدنش نگاه می کردم .
*خانم پرستار چه کارش می کنی؟
_کی اومدی ؟ اینجا واینسا. دارم رگ میگیرم .
.....
واقعا تیر خلاص بود .
داغون بودم ، داغون تر شدم .
چقدر ساعات کند می گذشت. تمام روز رو گریه کردم . 😭😭
شب که برگشتم خونه ......
<چی شده دختر چرا اینقدر گریه کردی ؟😔
*نمی تونم زجر کشیدنش رو ببینم 😭
دوستش دارم اما ای کاش بمیره . نمیخوام درد بکشه 😭😭
>عزیز دلم ، به خدا بسپار .
وای خدای مهربون، چقدر به آغوش بابام نیاز داشتم . نوازش و مهربونی اش .
سرم رو گذاشتم روی شونه هاش و یک دل سیر گریه کردم .
.....
احمد روز بعد با یکی از برادرهاش راهی تهران شد و من رفتم بیمارستان .
ادامه👇