♦️فاطمه، فاطمه است♦️ ✨پیغمبر دیگر فرمان نمی‌راند. به دنبال علی می‌فرستند. عایشه و حفصه پدران‌شان را خبر می‌کنند.دیروز صدای عمر را می‌شنود که در محراب پدر نماز می‌خواند، امروز صدای ابوبکر را. ✨سپاه اسامه، در جرف ایستاده است و علیرغم اصرارها و حتی نفرین‌های پدر، حرکت نمی‌کند؛ از گوشه و کنار صدای اعتراض به انتخاب اسامه که پدر، خود، پرچم فرماندهی‌اش را بسته است بلند است⚡️ ✨و امروز پنج‌شنبه بود و چه پنج‌شنبه‌ای. باران اشک از چشم‌های پدر می‌بارید. دستور داد تا قلم و لوح بیاورند تا چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید؛ هیاهو کردند، نگذاشتند، گفتند او هذیان می‌گوید. گفتند کتاب خدا هست. نیازی به نوشتن نیست. ✨و اکنون دیگر پدرم سخن نمی‌گوید، در خانه عایشه، دیوار به دیوار خانه من افتاده است، سرش بر دامن علی است، لب‌هایش دارد بسته می‌شود، بیشتر با چشم‌هایش دارد با من حرف می‌زند: من دیگر تاب این همه بیچارگی را ندارم. او پدر من است. من مادر او بودم. اگر او مرا در این شهر با اینها تنها بگذارد؟ 📚 بریده ای از کتاب فاطمه فاطمه است. 📖نوشته دکتر علی شریعتی @norebasirat