فرزند مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی در کتاب نشان از بی نشانها آورده است: از پیرزنی شنیدم که میگفت گاوی داشتم که در ابتدا شیر بسیار می داد، اما رفته رفته شیرش رو به کاستی رفت به خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رفتم و ماجرای گاو را برای ایشان نقل کردم فرمودند فردا صبح پیش از آنکه گاو را بدوشی مرا خبر کن، روز دیگر بنا به وعده آمدند و ایستادند و دست مبارکشان را بر پشت گاو کشیدند. من مشغول دوشیدن شیر شدم؛ آنقدر شیر آمد که دلو گاو دوشی پر شد. آنگاه فرمودند: بس است؟ عرض کردم آری و بعد از آن هم هر روز دلو خود را از شیر آن گاو پر میکردم. https://eitaa.com/olamaerabane