علامه حلی هر شب جمعه از حله با وسائل آن زمان به كربلا مى رفت. او پنجشنبه سوار بر الاغ خود به راه مى افتاد و شب جمعه در حرم مطهر امام حسين (ع) مى ماند و بعد از ظهر روز جمعه به حله برمی گشت. در يكى از سفرها در راه شخصى به او رسيد و با هم روانه كربلا شدند علامه با رفيق تازه اش شروع به صحبت كرد و مسائلى را بيان نمود. بعد از صحبت کردن با مرد غریبه علامه درک كرد كه با مردى بزرگ و عالمى سترگ، هم صحبت شده است به طوری که هر مسئله مشكلى مى پرسيد، او جواب مى داد. تا آن كه در مسئله اى، آن شخص بر خلاف فتواى علامه فتوا داد. علامه گفت: اين فتواى شما بر خلاف اصل و قاعده است دليل هم كه اين قاعده را از بين ببرد نداريم. آن شخص گفت: «چرا دليل موثقى داريم كه شيخ طوسى در كتاب تهذيب در وسط فلان صفحه، آن را نقل كرده است.» علامه گفت: چنين حديثى را در كتاب تهذيب نديده ام. آن شخص گفت: «كتاب تهذيبى كه پيش تو هست در فلان صفحه و سطر اين حديث مذكور است» علامه به ذكر مسائل مشكله اى كه براى خودش حل نشده بود ادامه داد. در اين موقع تازيانه اى را كه در دست داشت به زمين افتاد، در همين حين اين مسئله را از آن شخص پرسيد كه آيا در زمان غيبت كبرى، امكان ملاقات با امام زمان (ع) هست؟ آن شخص تازيانه را برداشته بود و به علامه مى داد و دستش به دست علامه رسيد فرمود چگونه نمى توان امام زمان را ديد در صورتى كه اينك دست او در دست توست؟ https://eitaa.com/olamaerabane