🏴تا زمین خورد دوره اش کردند/هرکه باهرچه داشت زخمی زد 🏴یک نفر رفت تا که سر بِبُرَد/دیگری رفت تا که سر بِبَرَد 🏴دیگری رفت تا که برای امیر/سرزده از سری خبر ببرد 🏴خواهرش روی تل زمین خوردو/دم گودال اززمین برخاست 🏴گفت دست از محاسنش بکشید/سراین سر برای چه دعواست 🏴گرچه باضربه های پی در پی/بارها روی خاک غلطیده است 🏴تابه امروز لحظه ای این مرد/پشت بر آسمان نخوابیده است 🏴کینه گُل کرد تابه آنجا که/طاقت صبررا درآوردند 🏴از تن پاره ی تن زهرا/پیرهن پاره رادرآوردند 🏴همه بودند سرخوش و سرمست/ساربان بود ازهمه خوشتر 🏴منتظر بود تا که شب بشود/فکر انگشت بودو انگشتر...... ✍شعرازمصطفی متولی https://eitaa.com/joinchat/867369006C2da527cf4a