📖
#بخوانید
✅ رمّان «کوله بار جبهه»
🔹 نوشته : محمدحسن یعقوبی
🔸 گروه شهید حججی❣️
⬅️ قسمت دوم (بهش بگو من راضی ام):
در خانه مصطفی رسیدم 🏠با سنگ های ریز به پنجره زدم دو دقیقه بعد مصطفی گفت :( بیا بریم) رفتیم و به مسجد محل رسیدیم.
علی دم مسجد با حاج آقا مرتضوی وایساده بود ماهم به جمع شان اضافه شدیم حاج آقا گفت:
( خب یاسر جان رضایت که داری....)
به تت پت افتادم ناگهان یک نفر داد زد:( بله حاج آقا داره) صدای آشنایی بود برگشتم چشم تو چشم عموم شدم،عموم فرمانده گردانه ادامه داد:( آره حاجی اجازش رو از پدرش گرفتم) گفتم :( اما چطور؟) گفت:( وقتی داشتی تو کوچه میدوییدی دیدمت فهمیدم فرار کردی رفتم پیش پدرت بعد بهش گفتم اگر یکی به زور می اومد تو خونت، وسایل خونت رو می دزدید،اعتقادات رو لگد مال می کرد و به دین ناموست بی احترامی می کرد چی کارش می کردی بابات سکوت کرد بلند شدم دم در بودم که گفت بهش بگو من راضی ام...
ادامه دارد........
(روزهای زوج ⏰ ساعت 22)
#داستان_نویسی📝
#فرصت_طلایی🥇
❤️
#امیدان_آینده ❤️
✅🆔
@omidane_ayande