مَلجَــــــا
قلبش می کوبد بر قفسه سینه اش نفس هایش به شماره افتاده . از زمانی که این خبر را شنید دلش به تب و تا
پس از عمری غریبی بی نشانی خدا میخواست در غربت نمانی از آن سرو سرافراز تو هرچند پلاکی بازگشت و استخوانی