وقتی پسرِ سید‌حسـن نصراللـه یعنی «سیـد‌هادی» به شهادت رسیـد، قرار شد روزِ بعدش یه همایشِ بزرگ برایِ پشتیبانی از مقاومـت برگزار بشه. برنامه ریزی شد که اول ذکرِ مصیبتِ سیدالشـهدا خونده بشه و بعدش سیدحسـن سخنرانی کنه. خودِ سیدحسـن تعریف کردن: بعدِ ذکرِ مصیبت، من باید سخنرانی می‌کردم. وقتی بالا رفتم، یک‌دفعه دَه ها دوربین با لامپ هایِ بزرگ و قوی، روبروم قرار گرفت. حرارت بیش از حد تحمل بود. 🎤سخنرانی رو شروع کردم؛ اما تو یک لحظـه احساس کردم دیگه چیزی نمی‌بینم! چون عرق از صورتـم سرازیر شده بود و شیشه‌ی عینکم رو گرفته بود. خواستم دست دراز کنم و دستمال بردارم لااقل عینکم رو تمیز کنم؛ ولی دستم پیش نرفت! چون فکر کردم همه تصـور می‌کنند من دارم اشکم رو پاک می‌کنم، نه عرق رو! ترجیح دادم توی قطـراتِ عرق، غرق بشم، تا اینکه تصویرِ پدری دردمند، از کشته شدنِ فرزندش رو، در اختیارِ دشمن قرار بدم که پشتِ تریبون در حالِ گریه کردنه! اونم پدری که دیگران رو دعوت به جهاد و شهادت می‌کنه... ✅ مکتب شیعه انسان رو اینطور بار میاره! رفقا ما باید افتخار کنیم که پیروِ مکتب و حزبی هستیم که فرماندهانش چنین اشخاصی هستن! پیروی از شخصیتی مثل سید حسن نصرالله واقعا جای افتخار داره... خداروشکر بابتِ غمی که این روز ها تویِ سینه‌مون حملش می‌کنیم. 🇱🇧🇵🇸 ✳️ کانال امیدانه🔻 https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d