📚
گوشه ای از حیات پر برکت #امام_حسن_مجتبی علیه السلام
يكي از دشمنان حضرت كه اهل شام بود و به مدينه آمده بود و بطور طبيعي تحت تأثير تبليغات مسموم معاويه قرار داشت و كينه اهل بيت را در دل ميپرواند، با امام حسن علیه السلام ملاقات نمود و نسبت به حضرت بسيار بي ادبي كرد و ناسزا گفت.
حضرت سكوت كردند و چون سخن آن مرد تمام شد، فرمودند: اي پيرمرد! گمان ميكنم تو مرد غريبي باشي و گويا مسائل بر تو مشتبه شده است كه نسبت به ما چنين اعتقادي داري.
اگر از ما طلب رضايت كني، تو را ميبخشيم و اگر چيزي بخواهي به تو ميدهيم؛ اگر گرسنه باشي، تو را سير ميكنيم و اگر به لباس احتياج داري، تو را ميپوشانيم.
اگر محتاج باشي، بي نيازت خواهيم كرد و در صورتي كه بخواهي، ميتواني به منزل ما بيايي و مهمان ما باشي! اين رفتار سبب شد تمامي آن تبليغات مسموم كه در جان و دل او ريشه كرده بود، يكباره زدوده شود و مرد شامي به حقيقتي تازه دست يابد.
لذا در حالي كه متنبه شده بود و ميگريست، عرض كرد: شهادت ميدهم كه تو خليفه خدا در زمين هستي و خدا بهتر ميداند كه رسالت خود را كجا قرار دهد! پيش از آنكه من تو را ملاقات كنم، بيش از همه مردم از تو و پدرت متنفر بودم؛ ولي الآن شما نزد من، محبوترين خلق خدا هستيد! سپس به خانه آن حضرت وارد شد و تا زماني كه در مدينه بود، مهمان امام مجتبي علیه السلام بود و از دوستان اهل بيت به شمار آمد.
همچنين روايت شده است كه يكي از خدمتكاران حضرت تخلفي كرد و امام خواستند او را تنبيه كنند.
#ادامه دارد..
#عشاق_الحسن_محب_الحسن_ع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313