۱ صدای خنده مردونش دلمو میلرزوند با بغض کمی خم‌شدم وبه خندیدنش خیره شدم. به دیوار تکیه دادم وسر خوردم وشروع به گریه کردم لعنت به دلی که بدون اطلاع عاشق میشه.من کجا واون کجا؟؟؟ سید احمد رضا حسینی پسر دوم خاندان حسینی نور چشمی همه مورد اعتماد همه ومنه روسیاه وناخلف کجا اشکام مثل سیل از چشمام جاری بود وتمام پر روسریم خیس شد بود با دیدن پرچم با صاحب الزمان حالم بدتر شد با صدای بلندی گریه کردم عهد کردم با خودم اگه قسمتم بود به دنبالش میرم اما نبود میرم دنبال زندگیم. اروم زمزمه کردم یا فاطمه زهرا یا صاحب الزمان اقا جان به حق مادرت زهرا یه راهی جلوی پام بزار وبلند تر‌گریه کردم برای اخرین بار بلند شدم تا نگاهش کنم بلند شدم با دستمال پاک کردم اشکامو ونفس ارومی کشیدم وروسریمو درست کردم وچادر جده رو صاف کردم واز گوشه دیوار خم شدم تا نگاهش کنم که چشمام میخ چشماش شد که نگاهم میکرد حس کردم لبخند زد از اون لبخندایی که زیاد واضح نبود اما دل من رو میبرد . برای خوندن ادامه رمان ( بوی نرگس) در کانال زیر منتظرتون هستیم😍😍 😍امیدوارم همراهیمون کنید⁦☺️⁩🌺 ╭━━━━⊰⚜⚜⊱━━━━╮ https://eitaa.com/joinchat/1300627525C1ed1721893 ╰━━━━⊰⚜⚜⊱━━━━╯