. ✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ چی شده خوشگلم؟ من من می کند و میگوید: عا...عاخه..یَِوخ تموم نشن..عا... _ نمشن. اگرم بشن... برات میخرم. _ نه! به بابا یحیی بگو اون بخره پلک هایم را روی هم فشار میدهم و میگویم : باشه ذوق زده بـالا و پاییـن مـی پـرد و بـه اتاقـش مـی رود. مـن هـم جلـوی دراتاقـش منتظـر می مانم تـا برگـردد. چنددقیقـه بعدبـا یـک بسـته خـودکار رنگـی برمـی گـردد و میگویـد: مامـا؟ میشـه بگی از اون چیزاهـم بخـره؟ _ ازکدوما؟ _ اون صورتی که به موهام میزدی..اونا ! _ باشه عزیزم. بســته خــودکار را از دســتش میگیــرم و پیشــانی اش را مــی بوسم. ســمت اتـاق خوابـم مـی روم و دررا مـی بندم. حسـین آرام درگهـواره اش خوابیـده. سـمتش مـی روم و با سر انگشـت موهـای طلایی اش را لمس مـی کنم. روی تختــم مــی شــینم و دفــتر را مقابلــم بــاز میکنم. یــک روان نویــس بنفــش برمیـدارم و بسـم اللـه میگویـم. شـاید بامـرور زندگـی ام دق کنم. امامگـر میشـود بـه خواسـته ات » نـه » گفـت؟! بـه خـط هـای دفـتر خیـره میشـوم و زندگـی ام را مثـل یـک فیلـم ویدیوئـی عقـب میزنـم. بـه نـام او، بـه یـاد او، بـرای او.... ادامه دارد........ @oshahid