. ✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ _ آیسـان تـو درک نمی کنـی چقـدر زندگـی مـن باتـو فـرق داره. مـن صدبـار گفتـم کـه دوس دارم ازاد باشـم.دوس دارم هرجـور میخـوام لبـاس بپوشـم. اقـا صدبـار گفتـم از چـادر بـدم میـاد. _ خـب چـرا مـی ترسـی؟ توکه باحرفـات امادشـون کـردی. یهـو بـدون چـادر بـرو خونه.بـزار حـاج رضـا ببینـه دسـته گلشـو. کلمه ی دسته گل را غلیظ میگوید و پک بعدی را به سیگار می زند. ازکیفـم یـک دسـتمال کاغـذی بیـرون می آورم و ماتیـک را از روی لبهایـم پــاک میکنــم. موهــای رهــا در بــادم را بــه زیــر روسری ام هــل میدهــم و باکلافگی مــدل لبنانــی مــی بندم. آیســان نگاهــی گــذرا به من مینــدازد و پقی زیر خنــده میزنــد. عصبـی اخـم مـی کنــم و میگویـم: کوفـت! بروبــه اون دوســت پــسر کذاییــت بخنــد. _ بـه اون کـه میخندم.ولـی الان دوس دارم بـه قیافـه ی ضایـع تـو بخنـدم. حـاج خانوم! _ مرض! ریـز مـی خنـدد و سـیگارش را از پنجـره بیـرون میندازد. داخـل خیابانـی کـه انتهایـش منـزل مـا بـود، میپیچـد و کنـار خیابـان ماشـین را نگـه میـدارد. سر کـج و با دسـت بـه پیـاده رو اشـاره میکنـد و مـی گویـد: بفرمـا! بپـر پاییـن کـه دیـرم شـده. گوشـه چشـمی برایـش نـازک میکنـم و جـواب مـی دهـم: خـب حـالا بـزار @oshahid