.
✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨
#پارت_23
شما میدونیـد خانـوادم چقـد منـو تـو فشـار میـزارن هـی بیایـد چـرت و پـرت بگیــد.
مهسـا لبخنـد روی چهـره ی خفـه شـده در ارایشـش، میامسـد و میگویـد: روانـی! گریـه نکـن.
_ توســاکت باشــا.میگم خســته شــدم یــه راه حــل بگید،میگیــد بــا یکــی رفیــق شــو فرارکــن؟! بــه شــما میگــن دوســت؟
آیسان دستم را میگیرد و میگوید: خب شوخی کرد. چته تو!؟
سرم را پایین میندازم و جواب میدهم: هیچی.
سحر_ ببین محیا،تاکی اخه؟!... عزیزم ماکه بد تورو نمی خوایم.
مهسا_ راست میگه. من شوخی کردم ببخشید.
ایسان_ بابا اومدیم بیرون خوش باشیم. گریه نکن دیگ!
بـرش دیگـری از پیتزایـم راجـدا میکنـم و نزدیـک دهانـم مـی آورم.
مهسـا دسـتش را دراز میکنـد و مقابـل صورتـم بشـکن میزنـد
_ اها.بابـا توکـه نمیری دیگـه کلاس خطاطی.مـن میخـوام ازهفتـه بعـد بـرم ....کلاس گیتار...پایه ای؟
باتردید نگاهش میکنم
_ گیتار؟
_ عاره.خیلــی حــال میــده دخـتـر. حــالا کــه حاجــی و حــاج خانــوم فــکر میکنن...
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid