. ✨💕 قـبـلـه ے مــن 💕✨ محـو تماشـای وسـایل چیـده شـده چرخـی مـی زنـم و وسـط پذیرایـی می ایستم اسـتاد بـه سـمتم مـی آیـد و بالحـن خاصـی مـی گویـد: مثـل اینـکه شـما میدونسـتید چطـور بایـد بافضـای خونـه ی نقلیـم سـت کنیـد. و با حرکت پلک و ابروهایش به مانتو و روسری ام اشاره می کند. خجالـت زده نگاهـم را مـی دزدم و حرفـی بـرای زدن جـز یـک تشـکر پیـدا نمی کنـم. بــه مبــل ســه نفــره ی کنــار شــومینه اشــاره میکنــد و ارام مــی گویــد: بفرمائیــد اونجــا بشــینید محیــا جــون. باشـنیدن پسـوند جـان از وسـط سر تـا پشـت گوشـم از خجالـت داغ مـی شـود. باقدمهـای آهسـته سـمت مبـل میـروم و کنـار سـحر میشـینم. مهسـا بـه رسـتمی دسـت مـی دهـد و روی مبـل تـک نفـره کنـار مـا میشـیند. خــوب کــه دقــت میکنــم بطــری هــای مـشـروب را روی میــز مــی بینــم. چشـمهای گـرد و متعجبـم سـمت آیسـان مـی گـردد و تنهـا بـا یـک لبخنـد رستمی مواجـه مـی شـوم. رسـتمی بـه دسـته ی یکـی از مبـل هـا درسـت کنـار پریـا تکیـه میدهـد و درحالیکـه کـف دسـتهایش رابـه هـم میاملـد، آهســته و شــمرده مــی گویــد: خب،خیلــی خیلــی خــوش اومدید.چهــره هـای جدیـد مـی بینـم ...(و بـه آیسـان و سـحر اشـاره میکنـد..) البتـه ایـن نشـون میـده اینقـد بامـن احسـاس صمیمیـت میکنیـد کـه دوسـتاتون رو هـم اوردید.ازیـن بابـت خیلـی خوشـحالم. به طـرف آشـپزخانه مـی رود و ادامـه مـی دهـد: اول بـا بسـتنی شروع میکنیـم .چطـوره؟ همــه باخوشــحالی تاییــد میکننــد. برایــمان بســتنی میــوه ای مــی آورد و خــودش گیتــار بــه دســت مــی گیــرد تــا ســوپرایزش را باتمرکــز ... ادامه دارد...... @oshahid