🔺 پدرت به فدایت معصومه جان
✍ از شهری دور آمده بودند، کلی هم سوال داشتند. دَرِ خانه را که زدند، شنیدند: «امام هنوز از سفر برنگشته است.»
ناامید شده بودند که دخترکی از در بیرون آمده و سوالاتشان را گرفت.
بعد از مدتی میخواستند حرکت کنند، که دخترک سؤالات را به همراه جواب برایشان آورد.
هنگام خروج از شهر امام را دیدند که از سفر بر میگردند، ماجرا را تعریف کردند.
امام وقتی سوالات را با جوابها تطبیق داد با لبخندی ملیح سه بار فرمودند: «پدرت فدایت معصومه جان»
(برگرفته از کتاب کشف اللئالی)
@ostad_shojae