«او»
در این غوغا
در این آشفته بازارِ سیاهی ها
میان جمع ها و حاصل جمعِ رفیقانم
شدم تنها!
شدم تنهای تنها
شدم هم صحبتِ تنها رفیقم، همدمم
در این تاریکیِ شبها!
خبر دارد..
فقط او از دلِ ما، نیت ما
و با دستِ سیاهش بر سرم گاهی نوازش میکند، گاهی
و گاهی سیلی محکم به گوشم میزند تا از تباهی ها برون آیم
و گاهی دوست ، گاهی قهر ، گاهی مهربان، گاهی تمامم میکند در خود
عجب عشقی به او دارم
میان جمع تنهایم ، دگر تنهای تنها
فقط با او
فقط او
او
✳️شعر و گویندگی دوست عزیزم جناب آقای عرفان علیمرادی